حجر بهنلغتنامه دهخداحجر بهن . [ ح َج َ رِ ] (اِخ ) ابهام . محلی است میانه ٔ یهودا و بن یامین . سفر یوشع 15: 6 و 18: 17. (قاموس کتاب مقدس ).
حجرلغتنامه دهخداحجر. [ ح َ ] (ع مص ) بازداشتن . (دهار) (ترجمان عادل بن علی ). منع کردن یعنی بازداشتن کسی را از تصرف در مال خویش و حرام کردن . (زوزنی ) (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی
حجرلغتنامه دهخداحجر. [ ] (اِخ ) ابن ایاس بن مقاتل . از پدرش روایت دارد. و پسرش علی بن حجر ثقة از وی روایت دارد. ص 181).
حجرلغتنامه دهخداحجر. [ ] (اِخ ) ابن یزیدبن سلمةبن مرةبن حجربن عدی بن ربیعةبن معاویة الاکرمین کندی . و برخی پدرش را زید نوشته اند. ابن سعد در طبقه ٔ چهارم گوید: بوفادت بنزد پیغم
حجرلغتنامه دهخداحجر. [ ح ُ ] (اِخ ) نام پدر عبداﷲ است . عسقلانی گوید: تصحیف جهر است . بدان رجوع شود. (الاصابة ج 1 ص 330 قسم اول ).
جاویزنلغتنامه دهخداجاویزن . [ زَ ] (اِ) رملی که در مراره ٔ گاو بهم میرسد. (ناظم الاطباء). یعنی گاویزن ، چیزی است که میان زهره ٔ گاو باشد. هندش گاوروهن یا روهین گویند. (آنندراج ).
انتیموانلغتنامه دهخداانتیموان . [ اَ ] (فرانسوی ، اِ) عنصری است درخشان متمایل برنگ آبی ، دارای خواص فلزی و شبه فلزی (نافلزی ). با هیدروژن گازی سمی تشکیل میدهد، همچنین با اکسیژن ، گو
دشبدلغتنامه دهخدادشبد. [ دُ ب ُ ] (اِ) استخوان شکسته . (آنندراج ). استخوان بدشکل و معوج . (ناظم الاطباء) : اندر برداشتن تخته [ جبیره ] شتاب نباید کرد تا مگر گمان افتد که بسته شد
سومناتلغتنامه دهخداسومنات . [ م َ ] (اِخ ) سانسکریت «سومناتها« » ماللهند 349» (از: سومه ، ماه + نات ، صاحب ): حجر سومنات و «سوم » هو القمر و«نات » الصاحب فهو صاحب القمر، و قد قلعه
شارشاهلغتنامه دهخداشارشاه . (اِخ ) محمدبن شار ابونصربن محمد معروف به شارشاه از پادشاهان غرشستان در عهد سلطان محمود غزنوی و این شارشاه چون به عرصه رسید پدر وی شارابونصر ملک به وی ب