حجریلغتنامه دهخداحجری . [ ح َ ] (اِخ ) اندلسی . عبداﷲبن محمدبن علی بن عبیداﷲبن سعیدبن محمدبن ذی النون حجری منسوب به حجر ذی رعین است . اصل او از طلیطله و خاندانش از امراء آن ساما
حجریلغتنامه دهخداحجری . [ ح َ ] (ص نسبی ) سمعانی گوید این نسبت است به سه قبیلة که اسم هر یک حجر است . احدها حجر حمیر... و دیگری حجر رعین ... و سومین آنها حجرالازد، و نسبت بحجر ر
حجریلغتنامه دهخداحجری . [ ح َ ج َ ] (اِخ ) ابوالفتح تتج ، برادر ابوالفوارس سخرباس . از سرداران حجریة قراولان دربار عباسی است . رجوع به اخبارالراضی از اوراق صولی ص 82 شود.
حجریلغتنامه دهخداحجری . [ ح َ ج َ ] (اِخ ) ابوالمکارم بن احمد الناغور حجری از اهل بغداد و به ابن حجر معروف بود، پس بدان منسوب شد. وی از اهل قرآن بود و آنرا بر ابوالخبربن مبارک ب
حجریلغتنامه دهخداحجری . [ ح َ ج َ ] (اِخ ) ابوسعد محمدبن علی حجری مقری مشهور به نسل اناو (؟). سمعانی گوید: مردی خوش آواز و فاضل بود و ببغداد از ابوالخیر مبارک بن حسین مقری روایت
هجریلغتنامه دهخداهجری . [ هَِ ] (اِخ ) هراتی . ملاهجری فرزندهرات است . افیون بسیار میخورد. از اوست این مطلع:ای که با مدعیان کار تو لطف و کرم است در حق اهل وفا این چه جفا و ستم ا
هجریلغتنامه دهخداهجری . [ هَِ ] (اِخ ) ... افشار. پسر سلطان افشار وموسوم به قاسم بیک و متخلص به هجری است . ترکیب بند مسدسی گفته است که شهرت دارد و این بیت هم از اوست :من نه آنم
هجریلغتنامه دهخداهجری . [ هَِ ] (اِخ ) اندجانی (ملا...) مردی فقیر است . در اوایل لوند و اوباش بود. اما آخر روی به گوشه ٔ فقر و درویشی آورد. از اوست این مطلع:بر رخ نشسته گرد ملام
حجریةلغتنامه دهخداحجریة. (اِخ ) قضائی در سنجاق تعز از ولایت یمن در جنوب تعز که از طرف غرب محدود است به تعز و از شمال به عدین واب و از شرق بقضای قعطبة و از جنوب به عدن و اراضی غیر
حجریهلغتنامه دهخداحجریه . [ ح َ ج َ ری ی َ ] (ع ص نسبی ) تأنیث حجری . || سنگی . سنگ شده . || (اِ) مخلوطی ازآهک ، شن و ریگ که برای فرش کردن کف بام و مانند آن بکار برند و آن پس از