حجتفرهنگ نامها(تلفظ: hojjat) (عربی) آنچه با آن بتوان ادعایی را ثابت کرد ، دلیل ، برهان ؛ (در قدیم) پیشوا ، رهبر .
حجتفرهنگ مترادف و متضاد۱. استدلال، برهان، بینه، دلیل ۲. سند، مدرک ۳. انگیزه، سبب، موجب ۴. حکم، فتوا ۵. پیشوا، رهبر، زعیم، هادی
حجتلغتنامه دهخداحجت . [ ح ُج ْ ج َ ] (ع اِ) نمودار. دلیل . بینة. برهان . سلطان . امثولة. ثبت . آوند. (؟) آنچه بدان دعوی ثابت شود. مادل به علی صحة الدعوی . و قیل الحجة و الدلیل
حجت الاسلامفرهنگ انتشارات معین(حُ جَّ تُ لْ اِ) [ ع . حجة - الاسلام ] لقبی است که به برخی روحانیان عالی مقام و فقها می دهند. ؛ ~والمسلیمن عنوانی برای علمای دینی که از جهت علم و مقام پایین
حجت آوردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. دلیلآوردن، استدلال کردن، برهان آوردن ۲. دلیلتراشیدن، دلیلتراشی کردن ۳. بهانه جستن، بهانه کردن، بهانه آوردن، حجت انگیختن، حجت ساختن
حجت گویالغتنامه دهخداحجت گویا. [ ح ُج ْ ج َت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دلیل روشن : نافه گفتش یافه کم گو کآیت معنی مراست اینک اینک حجت گویا دم بویای من .خاقانی (از آنندراج ).
حجت آبادلغتنامه دهخداحجت آباد. [ ح ُج ْ ج َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان نیگنان بخش بشرویه سر راه شوسه ٔ عمومی نیگنان .دامنه و گرم سیر است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
حجتاللهفرهنگ نامها(تلفظ: hojjatollāh) (عربی) برهان حق تعالی ؛ (در تصوف) انسان کامل که حجت حق بر خلق است .
عُذْراًفرهنگ واژگان قرآنحجت و بهانهاي که به وسيله آن شخص معذور شود - وسيله اتمام حجت (در عبارت "عُذْراً أَوْ نُذْراً "حاصل معناي آيه اين است که فرشتگان ذکر را القاء ميکنند تا حجت بر ت
حجت آوردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. دلیلآوردن، استدلال کردن، برهان آوردن ۲. دلیلتراشیدن، دلیلتراشی کردن ۳. بهانه جستن، بهانه کردن، بهانه آوردن، حجت انگیختن، حجت ساختن
حجت گویالغتنامه دهخداحجت گویا. [ ح ُج ْ ج َت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دلیل روشن : نافه گفتش یافه کم گو کآیت معنی مراست اینک اینک حجت گویا دم بویای من .خاقانی (از آنندراج ).