حثنلغتنامه دهخداحثن . [ ح ُ ث ُ ] (اِخ ) جائی در بلاد هذیل است از ازهری . و جز وی گفته اند: موضعی نزد مَثَلَّم باشد و میان آن و مکة دو روز راه است . سلمی بن مقعد قرمی گوید : ان
حشنلغتنامه دهخداحشن . [ ح َ ش َ ] (ع مص ) بوی گرفتن خیک و چرکین گردیدن آن از دیر ماندن شیر در وی . (منتهی الارب ).
peakدیکشنری انگلیسی به فارسیاوج، قله، راس، نوک، حد اکثر، ستیغ، منتها درجه، کلاه نوک تیز، کاکل، به قله رسیدن، دزدیدن، تیز شدن، بصورت نوک تیز درامدن، به نقطه اوج رسیدن، نحیف شدن
حثنلغتنامه دهخداحثن . [ ح ُ ث ُ ] (اِخ ) جائی در بلاد هذیل است از ازهری . و جز وی گفته اند: موضعی نزد مَثَلَّم باشد و میان آن و مکة دو روز راه است . سلمی بن مقعد قرمی گوید : ان
حشنلغتنامه دهخداحشن . [ ح َ ش َ ] (ع مص ) بوی گرفتن خیک و چرکین گردیدن آن از دیر ماندن شیر در وی . (منتهی الارب ).