حاث باثلغتنامه دهخداحاث باث . [ ث ِ ث ِ ] (ع ص مرکب ، از اتباع ). ترکهم حاث باث ؛ گذاشت ایشان را پراکنده و متفرق . حوث بوث . حوثاً بوثاً. رجوع به حوث و بوث شود.
حثدیکشنری عربی به فارسینصحيت , تشويق , گالوانيزه کردن , قياس , قياس کل از جزء , استنتاج , القاء , ايراد , ذکر , پيش سخن , مقدمه , استقراء , نفس نفس زدن , تند نفس کشيدن , دم کشيدن , ضر
حاث باثلغتنامه دهخداحاث باث . [ ث ِ ث ِ ] (ع ص مرکب ، از اتباع ). ترکهم حاث باث ؛ گذاشت ایشان را پراکنده و متفرق . حوث بوث . حوثاً بوثاً. رجوع به حوث و بوث شود.
تحاثلغتنامه دهخداتحاث . [ت َ حاث ث ] (ع مص ) برانگیخته شدن گروهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط): و لاتحاثون علی طعام المسکین ؛ ای لاتحاضون . (منته
حوث بوثلغتنامه دهخداحوث بوث . [ ح َ ث َ ب َ ث َ ] (ع ص مرکب ، از اتباع ) حَیث َبَیث َ. حَیث ِبَیث ِ. حاث ِباث ِ. حَوثاًبَوثاً. پریشان و متفرق . گویند: ترکهم حوث الخ ؛ پریشان و متفر
متحاثلغتنامه دهخدامتحاث . [ م ُ ت َ حاث ث ] (ع ص ) برانگیزاننده بعضی را بربعضی . || یکدیگر را به میل حیات بخشنده وزندگانی دهنده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).