حثالغتنامه دهخداحثا. [ ح ِ ] (اِخ ) موضعی به شام در گفته ٔ عدی بن رقاع :یا من رای برقاً ارقت بضوئه امسی تلالاً فی حوارکه العلی فاصاب أیمنه المزاهر کلهاو اقتم أیسره أثیدة فال
حسالغتنامه دهخداحسا. [ ح َ ] (اِخ ) (ذو...) وادیی به ارض الشربةاز دیار عبس و غطفان . ابوزیار آرد: موضعی است از بنی عجلا در کوهی که «دفاق » نام دارد. (معجم البلدان ).
حسالغتنامه دهخداحسا. [ ح َ ] (اِخ ) جائی به شام است نزدیک کرک ، و شاید که همان حُسا و ادیس به دیار غطفان باشد. (مراصد الاطلاع ).
حسالغتنامه دهخداحسا. [ ح َ ] (اِخ ) یا اَلحسا. همان شهر هجر است که خرمای آن مشهور است و در مثل کجالب التمرالی هجر، آمده است .
حسالغتنامه دهخداحسا. [ ح َ ] (ع اِ) حساء. طعام معروف . (معجم البلدان ). آشامیدنی . حریرة. شوربا که بیاشامند. آنکه بیاشامند. حسواء. (مهذب الاسماء). حریره ای که از سبوس و روغن و
حثاثلغتنامه دهخداحثاث . [ ح َ / ح ِ ] (ع اِ) خواب . مااکتحل حثاثاً؛به خواب نرفته . چشمش بهم نرفت . || اندک چیزی . اندک : ماذاق حثاثاً؛ ای شیئاً. (منتهی الارب ). هیچ نخورد. || کا
حثاثلغتنامه دهخداحثاث . [ ح ِ ] (اِخ ) مانند جمع حثیث به معنی سریع. عرضی از اعراض مدینه است . (معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
حثاثلغتنامه دهخداحثاث . [ ح َ / ح ِ ] (ع اِ) خواب . مااکتحل حثاثاً؛به خواب نرفته . چشمش بهم نرفت . || اندک چیزی . اندک : ماذاق حثاثاً؛ ای شیئاً. (منتهی الارب ). هیچ نخورد. || کا
حثاثلغتنامه دهخداحثاث . [ ح ِ ] (اِخ ) مانند جمع حثیث به معنی سریع. عرضی از اعراض مدینه است . (معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).