حطوملغتنامه دهخداحطوم . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) شکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). ج ، حُطُم . || شیر. اسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
حاتملغتنامه دهخداحاتم . [ ت ِ ] (ع ص ) کلاغ سیاه . زاغ سیاه . || زاغ سرخ پاو سرخ منقار که آن را غراب البین گویند. (منتهی الارب ). و آن زاغی سرخ پای و سرخ منقار و دانه خوار و حلا
حتملغتنامه دهخداحتم . [ ح َ ] (ع ص ) ساده . بی آمیغ. بحت . محت . صرف . و بدین معنی مقلوب محت است . || قضا. ج ، حُتوم . || واجب . ناگزیر. لازم . چیزی که بجا آوردن آن واجب باشد:
تُبْلَوُنَّفرهنگ واژگان قرآنحتماً آزمايش مي شويد (از کلمه بلاء به معناي آزمايش و نيز شناسايي و کشف نهانيها است)