حتشلغتنامه دهخداحتش . [ ح َ ] (ع مص ) حتش قوم ؛ گرد آمدن آنان . آماده گشتن آنان . || پیوسته نگریستن در چیز. || برانگیخته شدن به نشاط. (منتهی الارب ).
حتشلغتنامه دهخداحتش . [ ح َ ت َ ] (اِخ ) موضعی است به سمرقند. و از آنجاست ، احمدبن محمدبن عبدالجلیل حتشی . (تاج العروس ) (منتهی الارب ).
هتشلغتنامه دهخداهتش . [ هََ ] (ع مص ) برانگیختن سگ رابر شکار. (منتهی الارب ). برانگیختن سگ را. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). برآغالیدن . برافژولیدن : هُتِش َ الکلب هَتْشاً؛ برانگیخته شد. این لغت در مورد سگ و درندگان به کار میرود. (از اقرب الموارد).
عطشلغتنامه دهخداعطش . [ ع َ ] (ع مص )چیره گردیدن بر کسی در معاطشت . (از منتهی الارب ). چیره گردیدن بر کسی در نبرد در تشنگی . (ناظم الاطباء).
عطشلغتنامه دهخداعطش . [ ع َ طَ ] (اِخ ) (سوق الَ ...) از بزرگترین محله های بغداد، در جانب شرقی بین رصافه و نهر معلی بود. آن را سعید حرشی برای مهدی عباسی ساخت و بازرگانان را بدانجا منتقل کرد تا کرخ را ویران کند. (از معجم البلدان ). و رجوع به سوق العطش شود.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالجلیل حتشی . از مردم حتش ، موضعی بسمرقند. وی از علی بن عثمان الخراط و از او ابوسعد سمعانی روایت کند. (تاج العروس ماده ٔ ح ت ش ).
رلغتنامه دهخدار. (حرف ) حرف دوازدهم از الفبای فارسی و دهم از حروف هجای عرب (ابتث ) و بیستم از حروف ابجد و بحساب جُمَّل آن را به دویست دارند و از حروف مکسوره و زلاقه و مسروری و منفصله یا خواتیم و آنیه و مهمله (غیر منقوطه ) و نورانیه یا حروف حق و متشابهه یامتزاوجه و لثوی و از حروف یرملون میب
محتشلغتنامه دهخدامحتش . [ م ُ ح َت ْ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تحتیش . برانگیخته شده بر مخالفت . (ناظم الاطباء).
محتشلغتنامه دهخدامحتش . [ م ُ ح َت ْ ت ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تحتیش . بر یکدیگر آغالنده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ).