حتشلغتنامه دهخداحتش . [ ح َ ] (ع مص ) حتش قوم ؛ گرد آمدن آنان . آماده گشتن آنان . || پیوسته نگریستن در چیز. || برانگیخته شدن به نشاط. (منتهی الارب ).
حتشلغتنامه دهخداحتش . [ ح َ ت َ ] (اِخ ) موضعی است به سمرقند. و از آنجاست ، احمدبن محمدبن عبدالجلیل حتشی . (تاج العروس ) (منتهی الارب ).
هتشلغتنامه دهخداهتش . [ هََ ] (ع مص ) برانگیختن سگ رابر شکار. (منتهی الارب ). برانگیختن سگ را. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). برآغالیدن . برافژولیدن : هُتِش َ الکلب هَت
حاشافرهنگ انتشارات معین[ ع - فا. ] (ق .) هرگز، مبادا. ؛~و کلا اصلاً، ابداً، هرگز. ؛دیوار ~ بلند است به سهولت می توان موضوع را انکار کرد.
phantasmدیکشنری انگلیسی به فارسیفانتزی، روح، تصویر ذهنی، حاصل خیال و وهم، تصور خام، شبح، ظاهر فریبنده
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالجلیل حتشی . از مردم حتش ، موضعی بسمرقند. وی از علی بن عثمان الخراط و از او ابوسعد سمعانی روایت کند. (تاج العروس ماده ٔ ح
دیرالبحریلغتنامه دهخدادیرالبحری . [ دِ رُل ْ ب َ ری ی ] (اِخ ) از امکنه ٔ باستانی مهم مصر، بر ساحل غربی نیل نزدیک طیوه و مقایل کرنک است . در کاوشهای 1903 تا 1906 م . معبد و مقبره ٔ م
رلغتنامه دهخدار. (حرف ) حرف دوازدهم از الفبای فارسی و دهم از حروف هجای عرب (ابتث ) و بیستم از حروف ابجد و بحساب جُمَّل آن را به دویست دارند و از حروف مکسوره و زلاقه و مسروری