حتلغتنامه دهخداحت . [ ح َت ْ ت ِ ] (ع اِ) کلمه ای است که بدان طیور را زجر کنند. (منتهی الارب ). کش ! کیش !
حتلغتنامه دهخداحت . [ ح َت ت ] (ع ص ، اِ) نیک رو از اسب و شتر. (منتهی الارب ). اسب سبک رو. (مهذب الاسماء). اسب تیزرفتار. (آنندراج ). || شترمرغ شتابنده . (منتهی الارب ). شترمرغ
حتلغتنامه دهخداحت . [ ح َت ت ] (ع مص ) ربودن چیزی را. || دور کردن چیزی را. || زدن چنانکه با تازیانه . (منتهی الارب ). || صد تازیانه زدن کسی را. (آنندراج ). || تراشیدن چیزی خشک
حتلغتنامه دهخداحت . [ ح ُ ت ت ] (اِخ ) موضعی به عمان است و حت ازکنده بدان منسوب است . و لیس بام ّ لهم لااب ... و زمخشری گفته است : حت از جبال قبیلة است مر بنی عرک ازجهینه ...
حطلغتنامه دهخداحط. [ ح َطط ] (ع اِمص ) کمی . || نازکی بدن و نرمی آن . (منتهی الارب ). || (ع مص ) کم کردن . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || از بالا به زیر آوردن . (منتهی الار
هتلغتنامه دهخداهت . [ هََ2ت ْ ت َ ] (هندی ، اِ) از اندازه های هند بوده که معادل یک قبضه و بیست و چهار انگشت باشد و آن یک ذرع است . و «دست » نیزنامیده میشده . (از ماللهند ابوری
هتلغتنامه دهخداهت . [ هََ ت ت ] (ع مص ) پی هم نقل کردن کلام و حدیث را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). || نیکو راندن کلام را بسلامت . (منتهی الا
حِتگویش دزفولیحرف مفت ، دروغ، اصطلاحاً نام گروهی که در زمان ملی شدن صنعت نفت ( سال حزبی) در دزفول فعالیت های سیاسی می کردند
حت ءلغتنامه دهخداحت ء. [ ح َت ْءْ ] (ع مص ) دوختن جامه را. || ریشه تافتن ، چنانکه گلیم را. || بستن ، چنانکه گره را. || زدن . || رَفَث . مباضعت .جماع کردن . || پیوسته نگریستن . |
حت ءلغتنامه دهخداحت ء. [ ح َت ْءْ ] (ع مص ) دوختن جامه را. || ریشه تافتن ، چنانکه گلیم را. || بستن ، چنانکه گره را. || زدن . || رَفَث . مباضعت .جماع کردن . || پیوسته نگریستن . |
حتیانلغتنامه دهخداحتیان . [ ح ِت ْ تی ] (اِخ ) قومی باستانی که پیش از تمدن مردم فینیقی در آسیای صغیر مملکت عظیمی داشته اند. پورداود گوید: سابقاً از حتیتها فقط نامی شنیده بودند، ز
تُبْلَوُنَّفرهنگ واژگان قرآنحتماً آزمايش مي شويد (از کلمه بلاء به معناي آزمايش و نيز شناسايي و کشف نهانيها است)