حب نباتلغتنامه دهخداحب نبات . [ ح َب ْ ب ِ ن َ ] (اِ مرکب ) خوبروی جمیل . ملیح . || انگور شیرین . || هندوانه ٔ شیرین .
حبلغتنامه دهخداحب . [ ح َب ب ] (ع اِ) دانه . (دستوراللغة) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن ). دان . حبة. ج ،حبوب ، حبان ، حبوبات . آنچه در ثمر بارز باشد و بی غلاف مثل گندم و جو.
نباتلغتنامه دهخدانبات . [ ن َ ] (اِ) اسم پارسی قند است که آن را فانیذ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). نوعی قند مصفا که بعضی اهل هند آن را مصری گوید. (غیاث اللغات ). شکر تبدیل شده
دندانلغتنامه دهخدادندان . [ دَ ] (اِ) سن . (ترجمان القرآن ) (از برهان ) . هر یک از ساختمان های سخت استخوانی که در دو فک بالا و پایین مهره داران (یا در بسیاری از مهره داران پست )
حب السفرجللغتنامه دهخداحب السفرجل . [ ح َب ْ بُس ْ س َ ف َ ج َ ] (ع اِ مرکب ) بهدانه . صاحب اختیارات گوید: بپارسی به دانه گویند، بهترین آن بود که از به ترش گیرند و طبیعت وی سرد و تر ب
حب الراسنلغتنامه دهخداحب الراسن . [ ح َب ْ بُرْ را س ِ ] (ع اِ مرکب ) صاحب تحفه گوید: دانه ایست شبیه به مویزج و ملسا و غلافی دارد شبیه به قرطم و پهن و با اندک تندی و عطریت و گل نبات