حبق صعتریلغتنامه دهخداحبق صعتری . [ ح َ ب َ ق ِ ص َ ت َ ] (اِ مرکب ) حبق کرمانی . شاه اسفرم . (داود ضریر انطاکی ) (منتهی الارب ). شاهسپرم . سلطان الریاحین . ریحان الملک . حبق ملکی .
حبق الصعتریلغتنامه دهخداحبق الصعتری . [ ح َ ب َ قُص ْ ص َ ت َ ] (ع اِ مرکب ) شاه اسپرم . رجوع به حبق صعتری شود.
حبقلغتنامه دهخداحبق . [ ح َ ب َ ] (ع اِ) هر نبات مابین شجر و گیاه . بُته . بوتَه . و چون مطلق گویند، مراد پودنه ٔ وحشی است . بودنج برّی . پودینه . (منتهی الارب ). غاغ . پونه .
حبقلغتنامه دهخداحبق . [ ح َ ب ِ ] (ع مص ، اِ) تیز. گوز. (منتهی الارب ). و بیشتر استعمال آن در شتران و گوسفندان است . (آنندراج ). ضُراط.(مهذب الاسماء). حصم . تیز دادن . باد رها
حبقفرهنگ انتشارات معین(حَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر گیاه مابین درخت و علف ؛ بته ، بوته . 2 - پودنة بری .
حبق الصعتریلغتنامه دهخداحبق الصعتری . [ ح َ ب َ قُص ْ ص َ ت َ ] (ع اِ مرکب ) شاه اسپرم . رجوع به حبق صعتری شود.
حبق الکرمانیلغتنامه دهخداحبق الکرمانی . [ ح َ ب َ قُل ْ ک ِ ] (ع اِ مرکب ) فرنجمشک . رجوع به حبق صعتری و حبق کرمانی شود.
حبق کرمانیلغتنامه دهخداحبق کرمانی . [ ح َ ب َ ق ِ ک ِ ] (اِ مرکب ) شاه اسپرم . (آنندراج ). شاهسفرم . حبق نبطی . حماحم . ریحان (؟). رجوع به حبق صعتری شود.
شاه اسفرملغتنامه دهخداشاه اسفرم . [ اِف َ رَ ] (اِ مرکب ) معرب شاه اسپرم . ریحان ملکی . (ضریر انطاکی ). حبق صعتری . حبق کرمانی . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). ضیمران . (مفاتیح ). و رجوع به
ریحانلغتنامه دهخداریحان . [ رَ ] (ع اِ) شاهسپرم که سپرغم نیز گویند. (ناظم الاطباء). ریحان الملک هم گویند و در فارسی شاه سفرغم خوانند. (از اختیارات بدیعی ). سپرغم . (شرفنامه ٔ منی