حبق الفنالغتنامه دهخداحبق الفنا. [ ح َ ب َ قُل ْ ف َ ] (ع اِ مرکب ) ابن البیطار گوید: هو المرزنجوش . و در بعض نسخ حبق القنا آمده است . و در منتهی الارب نیز حبق القنا آمده است و آن را
حبق القرنفلیلغتنامه دهخداحبق القرنفلی . [ ح َ ب َ قُل ْ ق رَ ف ُ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به حبق قرنفلی شود.
حبق النهریلغتنامه دهخداحبق النهری . [ ح َ ب َ قُن ْ ن َ] (ع اِ مرکب ) لوسیماخیوس . قضیب الذهبی . خویخة. خوخ الماء. عودالریح . خویصة. لخوخ الماء. لوسیاخیوس . حبق النهر. صاحب تحفه گوید:
حبق القنالغتنامه دهخداحبق القنا. [ ح َ ب َ قُل ْ ق َ ] (ع اِمرکب ) مرزنجوش . (منتهی الارب ) (داود ضریر انطاکی ). مرزنگوش . و در تاج العروس و ترجمه ٔ ترکی قاموس ، حبق الفتی و در بعض ل
حبق الکرمانیلغتنامه دهخداحبق الکرمانی . [ ح َ ب َ قُل ْ ک ِ ] (ع اِ مرکب ) فرنجمشک . رجوع به حبق صعتری و حبق کرمانی شود.
حبق القنالغتنامه دهخداحبق القنا. [ ح َ ب َ قُل ْ ق َ ] (ع اِمرکب ) مرزنجوش . (منتهی الارب ) (داود ضریر انطاکی ). مرزنگوش . و در تاج العروس و ترجمه ٔ ترکی قاموس ، حبق الفتی و در بعض ل
حبق الفیللغتنامه دهخداحبق الفیل . [ ح َ ب َ قُل ْ ] (ع اِ مرکب ) مرزنجوش . (داود ضریر انطاکی ). حبق القنا. (منتهی الارب ). حبق الفتی . مرزنگوش . آذان الفار . قنا. حبق الفنا.
مرزنگوشلغتنامه دهخدامرزنگوش . [ م َ زَ ] (اِ مرکب ) مرزنجوش . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (غیاث اللغات ). آذان الفار. (بحر الجواهر) (رشیدی ). مرد قوش . مرده گوش . حبق الفیل . عنقر. سمسق .
تاجریزیلغتنامه دهخداتاجریزی . (اِ مرکب ) گیاهی است که ثمرش در دوا استعمال میشود و نام عربیش عنب الثعلب است . (فرهنگ نظام ). گیاهی است که بته ٔ آن تاذرعی باشد و میوه ٔ آن خوشه هایی