حبق العشالغتنامه دهخداحبق العشا. [ ح َ ب َ قُل ْ ع ِ ] (ع اِ مرکب ) مرزنجوش . (داود ضریر انطاکی ). برزنگوش . مرزگوش .
حبل العاتقلغتنامه دهخداحبل العاتق . [ ح َ لُل ْ ت ِ ] (ع اِ مرکب ) عصبی باشد میان کتف و گردن . (بحر الجواهر). پی میان دوش و گردن . (مهذب الاسماء) (معجم البلدان ). ج ، حبال العاتق .
حبق القرنفلیلغتنامه دهخداحبق القرنفلی . [ ح َ ب َ قُل ْ ق رَ ف ُ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به حبق قرنفلی شود.
حبق النهریلغتنامه دهخداحبق النهری . [ ح َ ب َ قُن ْ ن َ] (ع اِ مرکب ) لوسیماخیوس . قضیب الذهبی . خویخة. خوخ الماء. عودالریح . خویصة. لخوخ الماء. لوسیاخیوس . حبق النهر. صاحب تحفه گوید:
حبق القنالغتنامه دهخداحبق القنا. [ ح َ ب َ قُل ْ ق َ ] (ع اِمرکب ) مرزنجوش . (منتهی الارب ) (داود ضریر انطاکی ). مرزنگوش . و در تاج العروس و ترجمه ٔ ترکی قاموس ، حبق الفتی و در بعض ل
حبق الکرمانیلغتنامه دهخداحبق الکرمانی . [ ح َ ب َ قُل ْ ک ِ ] (ع اِ مرکب ) فرنجمشک . رجوع به حبق صعتری و حبق کرمانی شود.
ابیوردیلغتنامه دهخداابیوردی . [ اَ وَ ] (اِخ ) محمدبن احمد الأبیوردی الکوفنی و کوفن یکی از قراء ابیورد است و یاقوت گوید: ابوالمظفر محمدبن ابی العباس احمدبن محمد ابی العباس احمدبن
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن یوسف بن محمدبن العباس مکنی به ابوالخیر و ملقب برضی الدین القزوینی الطالقانی . در نامه ٔ دانشوران آمده است که : در کتب ترا
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م ِ ] (اِخ ) ابن علی بن ثابت بن احمدبن مهدی الخطیب . مکنی به ابوبکر و معروف به خطیب بغدادی . او خطیبی حافظ و یکی از مشاهیر ائمه ٔ ادب و بسیار تصنیف و
هارونلغتنامه دهخداهارون . (اِخ ) ابن بهاءالدین المرجانی القازانی ، شهاب الدین (1233-1306 هَ . ق .). فقیه مالکی و از اهالی قازان (در روسیه ) است .وی در کودکی به سمرقند و بخارا کوچ
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن المفلح الطرابلسی الشامی ، مکنی به ابن منیر. در سنه ٔ 473 هَ .ق . در طرابلس که از بلاد شام است تولد یافته و بنام جدش که احمدبن مفلح ب