حبرونیانلغتنامه دهخداحبرونیان . [ ح َ ] (اِخ ) قبیله ٔ لاویان قهاتی که از حبرون بودند. سفر اعداد 3:27 و 26: 58 و اول تواریخ ایام 26:23. (قاموس کتاب مقدس ).
حرانیانلغتنامه دهخداحرانیان . [ ح َرْ را ] (اِخ ) ج ِ حرانی منسوب به حران . شهرت مردم حران است . ابن الندیم گوید مأمون در آخر روزگار خویش قصد غزو روم کرد و چون به دیار مضر رسید مر
حروفیانلغتنامه دهخداحروفیان . [ ح ُ ] (اِخ ) حروفیه . دارندگان مذهبی که پایه ٔ آن برافکار خرافی علم الحروف نهاده شده است . تاریخ اعتقادبه خاصیت داشتن حروف در اسلام بسیار کهن است .
فانافس حمرونیونلغتنامه دهخدافانافس حمرونیون . [ ] (معرب ، اِ مرکب )روفرای کوچک . نوعی از زرنیخ . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
حرانیانلغتنامه دهخداحرانیان . [ ح َرْ را ] (اِخ ) ج ِ حرانی منسوب به حران . شهرت مردم حران است . ابن الندیم گوید مأمون در آخر روزگار خویش قصد غزو روم کرد و چون به دیار مضر رسید مر
حروفیانلغتنامه دهخداحروفیان . [ ح ُ ] (اِخ ) حروفیه . دارندگان مذهبی که پایه ٔ آن برافکار خرافی علم الحروف نهاده شده است . تاریخ اعتقادبه خاصیت داشتن حروف در اسلام بسیار کهن است .
فانافس حمرونیونلغتنامه دهخدافانافس حمرونیون . [ ] (معرب ، اِ مرکب )روفرای کوچک . نوعی از زرنیخ . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
بنوابلوطلغتنامه دهخدابنوابلوط. [ ب َ اَ ] (اِخ ) نام قومی از حرانیان که سپس دین نصاری گرفتند. (ابن الندیم ).