حبرورلغتنامه دهخداحبرور. [ ح ُ ] (ع اِ) بچه ٔ حباری . فرخ حباری . جوجه ٔ هوبره . شوات بچه . (منتهی الارب ). حبریر. ج ، حباریر.
حبریرلغتنامه دهخداحبریر. [ ح ِ ] (ع اِ) یحبور. حبربر. حبرور. شوات بچه . (منتهی الارب ). جوجه ٔ هوبره . بچه ٔ حباری . ج ، حباریر.
ابرارلغتنامه دهخداابرار. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بَرّ. نیکان . نیکوکاران . طائعان : ای عادت توخوبتر از صورت مردم ای خاطر تو پاکتر از طاعت ابرار. فرخی .و لباس شرم میپوشند که لباس ابرار است .(تاریخ بیهقی ). گفتم خاموش که اشارت سید علیه
ابرارلغتنامه دهخداابرار. [ اِ ] (ع مص ) غلبه کردن .(زوزنی ). غلبه کردن بر کسی . || سوگند راست کردن . || قبول کردن خدای تعالی حج کسی را. || در بیابان سیر کردن . در بیابان نشستن . || بسیارفرزند گردیدن . || بسیار شدن قوم . || بازگردانیدن گوسفند را.
حبریرلغتنامه دهخداحبریر. [ ح ِ ] (ع اِ) یحبور. حبربر. حبرور. شوات بچه . (منتهی الارب ). جوجه ٔ هوبره . بچه ٔ حباری . ج ، حباریر.
حبربرلغتنامه دهخداحبربر. [ ح َ ب َ ب َ ] (ع اِ) یحبور. حبریر. حبرور. شوات بچه . جوجه ٔ هوبره . بچه ٔ حباری . || شتر نر ریزه . || کوتاه بالای ناکس : مااصاب منه حبربراً. (منتهی الارب ). هیچ چیز. چیزی اندک .