حبرةلغتنامه دهخداحبرة. [ ح َ رَ ] (ع مص ) حَبْر. حَبَر. حبور. شاد کردن . و رجوع به حبر شود. || (اِ) زردی دندان . (معجم البلدان ). || نعمت . || سرود بهشت . || نغمه ٔ نیکو. || مبا
حبرةلغتنامه دهخداحبرة. [ ح ِ ب َ رَ ] (ع اِ) برد حبرة؛ نوعی از چادر یمانی . برد حبرة و برد حبرة (علی الوصف و الاضافة). (منتهی الارب ). و آن جامه ای راه راه یعنی مخطط است که به ی
هبرةلغتنامه دهخداهبرة. [ هََ رَ ] (ع مص ) بریدن برای کسی پاره ای از گوشت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). «هبرناهم بالسیوف »؛ یعنی بریدیم مر ایشان را به شمشیر.
هبرةلغتنامه دهخداهبرة. [ هََ رَ ] (ع اِ) مهره ای است که زنان مردان را بدان بند کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مهره ای است که مردان بدان بند کرده یا سحر کرده میشوند. (معجم
هبرةلغتنامه دهخداهبرة. [ هََ ب ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث هَبِر. ماده شتر بسیارگوشت . (اقرب الموارد): ناقة هبرة. (منتهی الارب ).
هبرةلغتنامه دهخداهبرة. [ هََ رَ ] (اِخ ) نام مردی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بطنی است از همدان . (منتهی الارب ). نام بطنی از تازیان . (ناظم الاطباء).
حبة آتش (اخگر)گویش اصفهانی تکیه ای: habâtaš طاری: ---------- طامه ای: kolmeɂataš طرقی: habataš کشه ای: ----------- نطنزی: habâtiš
حبرلغتنامه دهخداحبر. [ ح َ ] (ع مص ) حَبْرة. حُبور. شاد شدن . شادمانی . شاد کردن . شادمانه کردن . (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ). آراستن سخن و جامه و جز آن . || نیکو کر
حبرلغتنامه دهخداحبر. [ ح َ ب َ ] (ع مص ) به شدن زخم . حَبر. حَبرَة. حُبوُر. || شادی . سرور. شاد کردن . و رجوع به حبر شود. || ضرب و نشان آن باقی ماندن . || تازه شدن زخم . نو شدن