حباللغتنامه دهخداحبال . [ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز در 33هزارگزی جنوب باختری اهواز و چهارهزارگزی باختر راه آهن اهواز - خرمشهر. دشت . گرمسیر. سکن
حباللغتنامه دهخداحبال . [ ح َ ] (اِخ ) نام یکی از روستاهای وادی موسی از حبال سراة واقع در نزدیکی کرک شام . (معجم البلدان ).
حباللغتنامه دهخداحبال . [ ح َب ْ با ] (اِخ ) ابراهیم . حافظ و امام محدث بزرگ مصر، مکنی به ابواسحاق بن سعیدبن عبداﷲ نعمانی بالموالاة. مولد او بسال 391 هَ . ق . و از عبدالغنی بن س
حباللغتنامه دهخداحبال . [ ح َب ْ با ] (اِخ ) ابواسحاق . (منتهی الارب ). محدث مصر و حافظها فی زمن الفاطمیین . (تاج العروس ). رجوع به حبال ابراهیم شود.
هباللغتنامه دهخداهبال . [ هََ ] (ع اِ) نام درختی است که از آن تیر سازند. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). درختی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
هباللغتنامه دهخداهبال . [ هََ ب ْ با ] (ع ص ) کسب کننده و ورزنده ٔ حیله ساز. (ناظم الاطباء). ورزنده ٔ حیله ساز. (منتهی الارب ). کاسب محتال . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (تاج
حبالةلغتنامه دهخداحبالة. [ ح َ بال ْ ل َ ] (ع مص ) رفتن . و کل فعالّة مشددة جائز تخفیفها کحمارة القیظ و صبارة البرد الا الحبالة فانها لاتخفف . (منتهی الارب ).
حبالةلغتنامه دهخداحبالة. [ ح َ بال ْ ل َ ] (ع مص ) رفتن . و کل فعالّة مشددة جائز تخفیفها کحمارة القیظ و صبارة البرد الا الحبالة فانها لاتخفف . (منتهی الارب ).
حبالةلغتنامه دهخداحبالة. [ ح ِ ل َ ] (ع اِ) دام . احبول . احبولة. (منتهی الارب ). پای دام . (نصاب ) (دستوراللغة) (منتهی الارب ). دام صیاد. (منتهی الارب ). دام داهول . (محمودبن عم
حبالیلغتنامه دهخداحبالی . [ ح َ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ حُبْلی ̍. آبستنان : و دانست که شرفات [ آمال ] در انحطاط است و حبالای امانی او در اسقاط. (جهانگشای جوینی ).