هبدیکشنری عربی به فارسیبر افروختن , به هيجان اوردن , داراي اماس کردن , ملتهب کردن , اتش گرفتن , عصباني و ناراحت کردن , متراکم کردن , مهر , عشق , محبت , معشوقه , دوست داشتن , عشق داشتن
هبدیکشنری عربی به فارسیبخشيدن (به) , اعطا کردن(به) , دارا , چيزي راوقف کردن , وقف کردن , موهبت بخشيدن به
هبلغتنامه دهخداهب . [ هََ ب ب ] (ع مص ) بریدن چیزی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): هب السیف الشی ٔ هَبّاً؛ برید شمشیر آن چیز را و قطع کرد آن را. (ناظم الاطباء). || گردن گرف
حَبِّفرهنگ واژگان قرآندانه (هم ریشه با محبت لذا درآیه 95سوره انعام از آن تعبیر به طينت مؤمن هم شده است که خداوند محبت خود را در آن جاي داده )