حایللغتنامه دهخداحایل . [ ی ِ ] (اِخ ) (چشمه ٔ...) ابوعبیده و ابوزیاد گویند: چشمه ٔ آبی است در بطن مروت در سرزمین یربوع . ابوعبیدة گوید : اذا قطعن حائلاً و المروت فأبعد اﷲ السو
حایللغتنامه دهخداحایل . [ ی ِ ] (اِخ ) ابن کلبی گوید: وادیی است میان دو کوه بنی طیی ٔ. امروءالقیس گوید : ابت اجاءٌ ان تسلم العام ربهافمن شاء فلینهض لها من مقاتل تبیت لبونی بالقُ
حرف حایللغتنامه دهخداحرف حایل . [ ح َ ف ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) الف تأسیس . رجوع به حرف دخیل شود.
حوللغتنامه دهخداحول . [ ح َ وَ ] (ع اِ) حایل میان دو چیز. (منتهی الارب ). || (مص ) احول شدن چشم . (منتهی الارب ). کج بین شدن . (غیاث ). لوچ شدن . دوبین شدن . || بودن سپیدی در د