حاکمیلغتنامه دهخداحاکمی . [ ک ِ ] (حامص ) سمت حاکم . حاکمیت . قدرت . اختیار. حکمرانی : امیرالمؤمنین ترا نگهبان ایشان کرده ، و سیاست ایشان را بتو حواله کرده و تو را جهت حاکمی ایش
حاکمی طوسیلغتنامه دهخداحاکمی طوسی . [ ک ِ ی ِ ] (اِخ ) نصربن علی بن احمد، مکنی به ابوالفتح و ملقب به حاکمی طوسی یا حاکم . وی از استادان حدیث و مشایخ روایت غزالی بوده است . (غزالی نامه
حاکمی طوسیلغتنامه دهخداحاکمی طوسی . [ ک ِ ی ِ ] (اِخ ) نصربن علی بن احمد، مکنی به ابوالفتح و ملقب به حاکمی طوسی یا حاکم . وی از استادان حدیث و مشایخ روایت غزالی بوده است . (غزالی نامه
حاکمیتلغتنامه دهخداحاکمیت .[ ک ِ می ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) حاکمی . عمل حاکم .- حق حاکمیت ملی ؛ حقی که سازمان ملل برای هر ملتی شناخته و پذیرفته است ، و به موجب آن باید ملتها بر