حاوجردلغتنامه دهخداحاوجرد. [ ] (اِخ ) محمدبن حسن قمی آنرا یکی از کشتزارهای ساوه شمرده . رجوع به تاریخ قم ص 140 شود.
حاجرلغتنامه دهخداحاجر. [ ج ِ ] (اِخ ) منزلی است حاجیان را ببادیه براه مکه : از دم پاکان که بنشاندی چراغ آسمان ناف باحورا بحاجر ماه آبان دیده اند. خاقانی .و ظاهراً همان موضعی است
حاجرلغتنامه دهخداحاجر. [ ج ِ ] (اِخ ) منزلی است حاجیان را ببادیه براه مکه : از دم پاکان که بنشاندی چراغ آسمان ناف باحورا بحاجر ماه آبان دیده اند. خاقانی .و ظاهراً همان موضعی است
حاجرلغتنامه دهخداحاجر. [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حجر. بازدارنده . مانع. حاجور. || گو آب باران . (مهذب الاسماء). || لب مغاک وادی که آب از آن بیرون نرود. کنار وادی که آبرا ن
حاجریلغتنامه دهخداحاجری . [ ج ِ ] (اِخ ) عیسی بن سنجربن بهرام بن جبریل بن خمار تکین بن طاش تکین الاربلی ، مکنی به ابی یحیی و ابی الفضل ، ملقب به حسام الدین و معروف به حاجری . رجو