هامیانلغتنامه دهخداهامیان . (اِ) کیسه ٔ چرمی . همیان . امیان . و آن کیسه ای دراز باشد که زر در آن کنند و بر کمر بندند. (فرهنگ نظام ) (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا
حاکمیانلغتنامه دهخداحاکمیان . [ ک ِ ] (اِخ ) خاندانی که امام علی بن زید بیهقی صاحب تاریخ از آن خاندانست . وی در کتاب مزبور آرد: و بعد از این خاندان حاکمیان و فندقیان است که اسلاف م
حامیتانلغتنامه دهخداحامیتان . [ ی َ ] (ع اِ) دو کرانه ٔ سم از چپ و راست . (منتهی الارب ). دو جانب سنب .
حرامیانلغتنامه دهخداحرامیان . [ ح َ ] (اِ) ج ِ حرامی . دزدان ره زن : سالی از بلخ با شامیانم سفر بود و راه از حرامیان پرخطر. (گلستان ).
حرمیانلغتنامه دهخداحرمیان . [ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان ، در 10هزارگزی جنوب خاوری ده شیخ . کوهستانی و گرمسیر است . دارای 150 تن سکنه ٔ سنی اس