حال و احواللغتنامه دهخداحال و احوال . [ ل ُ اَح ْ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) از اتباع است . رجوع به حال شود.
گُداْرگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی جویا شدن از حال و احوال ، پرس و جو از کاری یا چیزی یا کسی ، قنات ، کاریز ، راه عبور از کوه
حسب الحالفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. مطابق حال و وقایع روز.۲. (ادبی) شعری که شاعر در بیان اوضاع و احوال بگوید؛ حَسْبِ حالت.