حالیهفرهنگ فارسی عمید۱. کنونی.۲. (قید) در این دوران؛ امروزه.۳. (تصوف) [قدیمی] فرقهای از متصوفه که سماع، پایکوبی، و سرودخوانی را از اعمال نیک میدانند و با این اعمال حالتی به آنان دست میدهد که از خود بیخود میشوند.
حالئةلغتنامه دهخداحالئة. [ ل ِ ءَ ] (ع اِ) ماری است خبیث . حیة خبیثة قتالة. (اقرب الموارد). || (ص ) زن که چرک و پوست دور کند از روی ادیم .
حالیةلغتنامه دهخداحالیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث حالی . زنی که بزیور آراسته باشد. (آنندراج ). زن زیورپوشیده . صاحب پیرایه .
حالعلغتنامه دهخداحالع. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عابربن شالح بن ارفحشدبن سام بن نوح (ع ). وی پدر ارغنون و او پدر ساروغ است و هو اول من شکل الدراهم و الدنانیر. (تاریخ گزیده چ براون ج 1 ص 30).
قرینه ٔ حالیهلغتنامه دهخداقرینه ٔ حالیه . [ ق َ ن َ / ن ِ ی ِ لی ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هرگاه لفظ در حال و مقامی گفته شود که لفظ به کمک آن حال و مقام بر معنی مجازی دلالت کند، آن حال و مقام را اصطلاحاً قرینه ٔ حالیه گویند.
دبلةلغتنامه دهخدادبلة. [ ] (اِخ ) احتمال میرود که همان دبل حالیه باشد که مخروب است . (قاموس کتاب مقدس ).
قرینه ٔ حالیهلغتنامه دهخداقرینه ٔ حالیه . [ ق َ ن َ / ن ِ ی ِ لی ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هرگاه لفظ در حال و مقامی گفته شود که لفظ به کمک آن حال و مقام بر معنی مجازی دلالت کند، آن حال و مقام را اصطلاحاً قرینه ٔ حالیه گویند.
طحالیهلغتنامه دهخداطحالیه . [ طِ لی ی َ ] (ع ص نسبی ) عضله ٔ طُحالیه . مستطیل و مسطح در جزء خلفی عنق و فوقی ظهر واقع شده . اتصالات از فوق در فاصله ٔ پست و بلندی که در میان دو خط منحنی است به قمحدوه و بسطح خلفی زائده ٔ حلمه ای و بزوائد اجنحه ٔ دو یا سه فقره ٔ اول عنق پیوسته ، پس تارهای آن به تحت