حالولغتنامه دهخداحالو. (اِ) صورت دیگری از خالو، بمعنی خال و دایی .- امثال : یکی نگفت حالو خرت بچند ؟|| (ص ) زبون . ابله .
هالودیکشنری فارسی به انگلیسیbumpkin, clod, clodhopper, gull, gullible, simpleton, soft touch, stupid, unsophisticated, yokel
هالولغتنامه دهخداهالو. (اِ) در تداول لران ، خالو. و به تحقیر همه ٔ لران را در خواندن و آواز کردن هالو خطاب کنند.- امثال : هیچکس نگفت هالو خرت بچند . (یادداشت به خط مؤلف ).|| (
حالوملغتنامه دهخداحالوم . (ع اِ) نوعی از پنیر است یا شیر ستبرشده که مشابه پنیر تازه باشد. (منتهی الارب ). || شنجار . رجوع به حالوما شود.
حالومالغتنامه دهخداحالوما. (اِ) گیاهی باشد سرخ به سیاهی مایل و آنرا سرخ مرد میگویند. (برهان ). به سریانی ابوخلسا [ انخوسا ] است . (فهرست مخزن الادویة) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). حمیراء
حالوملغتنامه دهخداحالوم . (ع اِ) نوعی از پنیر است یا شیر ستبرشده که مشابه پنیر تازه باشد. (منتهی الارب ). || شنجار . رجوع به حالوما شود.
حالومالغتنامه دهخداحالوما. (اِ) گیاهی باشد سرخ به سیاهی مایل و آنرا سرخ مرد میگویند. (برهان ). به سریانی ابوخلسا [ انخوسا ] است . (فهرست مخزن الادویة) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). حمیراء