حالسلغتنامه دهخداحالس . [ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حلس . || (اِ) یکی از خطهای نوعی بازی کودکان عرب ، و آن چنان باشد که از خط پنج خانه بر زمین کشند و در هر خانه پنج پشکل جمع کنن
هالسلغتنامه دهخداهالس . (اِخ ) استفن . کشیش فیزیولوژیست و شیمی دان وکاشف معروف انگلیسی در سال 1677 م . در بکسبورن کنت متولد شد. ابتدا در یک کالج مذهبی تحصیل کرد و سپس در دانشگاه
هالسلغتنامه دهخداهالس . [ل ِ ] (ع ص ) لاغر. سبک اندام . واحدالهوالس . (از اقرب الموارد) (المنجد) (منتهی الارب ). رجوع به هوالس شود.
حارسدیکشنری عربی به فارسیسرپرست , مستحفظ , سرايدار , نگهدار ياحافظ , زندانبان , قلعه بان , دربان , نگهبان , پاسدار , پاسداري کردن
حوالسلغتنامه دهخداحوالس . [ ح َ ل ِ ] (ع اِ) نوعی از بازی کودکان عرب با پشک و خطها که بر زمین کشند. (منتهی الارب ). بازیی است مر کودکان تازی را که بر روی زمین پنج خانه کشند و در
نبولغتنامه دهخدانبو. [ ن َ ] (اِخ ) مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: شهری است در مشرق اردن که جادیان آن را مرمت نمودند، در نزدیکی کوه نبو واقع است . موآبیان این شهر را مفتوح ساخته به
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن فضل نهاوندی ، مکنی به ابوالعباس . از عرفای اواخر مائه ٔ چهارم هجریه است و معاصر است از خلفا با الطایعﷲ و از سلاطین با عضدالدو
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) جرجانی (سید...) بن حسن بن محمدبن محمودبن احمد حسینی مکنی به ابوابراهیم و ابوالفضائل و ملقب به زین الدین (یا شرف الدین ). در نامه ٔ دانشو
ابویزیدلغتنامه دهخداابویزید. [ اَ بو ی َ ] (اِخ ) طیفوربن عیسی بن سروشان بسطامی . ملقب بسلطان العارفین . شیخ فریدالدین عطار گوید: قطب عالم بود و مرجع اوتاد و ریاضات و کرامات و حالا