حافزدیکشنری عربی به فارسینيروي جنبش , عزم , انگيزه , فتنه انگيز , اتش افروز , موجب , مشوق , وسيله , مسبب , کشش , انگيزش , محرک , اصرار کردن , با اصرار وادار کردن , انگيختن , تسريع شدن ,
حافزلغتنامه دهخداحافز. [ ف ِ ] (ع اِ) جائی که دوتا میشود کنج دهان بجانب روی . (منتهی الارب ). || اول کار. (مهذب الاسماء). || حالت اصلی . || خلقت اولی .
حاجزدیکشنری عربی به فارسیسنگربندي موقتي , مانع , مسدود کردن (بامانع) , ميانگير , استفاده از ميانگير , پشته , ديوار خاکي , خاکريزي , پيش بخاري , حايل , گلگير , ضربت گير , جان پناه , سنگر
حازمدیکشنری عربی به فارسیاظهار کننده , ادعا کننده , مدعي , ريگ دار , شن دار , ريگ مانند , با جرات , صاحب عزم , ثابت قدم , پا بر جا , مصمم , ثابت , تصويب کردن
حازه ٔ بنی شهابلغتنامه دهخداحازه ٔ بنی شهاب . [ زْ زَ ی ِ ب َ ش َ ] (اِخ ) مخلافی است بیمن . (معجم البلدان ).