حافردیکشنری عربی به فارسیسم , کفشک , حيوان سم دار , باسم زدن , لگد زدن , پاي کوبيدن , رقصيدن , بشکل سم
حافرلغتنامه دهخداحافر. [ ف ِ ] (اِخ ) (چاه ...) مقاطعه ای در فلسطین و قول صحیح آنست که در یهودا که یوشع آن را مفتوح ساخت واقع است و دور نیست که همان شهر حالیه باشد (یوشع 12:17)
حافرلغتنامه دهخداحافر. [ ف ِ ] (اِخ ) دیهی است میان بالس و حلب و دیر حافر بدانجاست . راعی گوید : أَ من آل وسنی آخراللیل زائرو وادی العویر دوننا والسواخرتخطت الینا رکن هیف و حاف
حافرلغتنامه دهخداحافر. [ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حفر. کننده ٔچاه و جز آن . (غیاث ). || (اِ) سنب . سم . (مهذب الاسماء). سم ستور. (منتهی الارب ). سم اسب و استر و خر. سنب چارپای
حافرفرهنگ انتشارات معین(فِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) حفر کننده . 2 - (اِ.) سُم . ج . حوافر. 3 - کفش چوبی .
حافر حمارالوحشلغتنامه دهخداحافر حمارالوحش . [ ف ِ رُ ح ِ رِل ْ وَ ] (ع اِ مرکب ) سم خرگور است ، چون بسوزانند و بیاشامند صرع را نافع بود و چون با زیت بیامیزند و بر خنازیر طلا کنند تحلیل کن
حافرالبرذونلغتنامه دهخداحافرالبرذون . [ ف ِ رُل ْ ب ِ ذَ ] (ع اِ مرکب ) سم استر است ، چون بسوزانند صرع را سودمند بود و چون با زیت بیامیزند و بر داءالثعلب و خنازیر طلا کنند، نافع بود. (
حافرالحمارلغتنامه دهخداحافرالحمار. [ ف ِ رُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) سم خر است ، چون از سم راست وی نگینی سازند و مصروع باخود نگاه دارد صرع از وی زایل شود. دیسقوریدوس گویدسمهای خر چون بسو