حاضر و غایب کردنلغتنامه دهخداحاضر و غایب کردن . [ ض ِ رُ ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خواندن اسامی جمعی برای تعیین حاضران و غایبان ، چنانکه معلم شاگردان را و صاحب منصب سربازان را.
حاضرغایبلغتنامه دهخداحاضرغایب . [ ض ِ ی ِ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح عرفا، خلسه : حضرت خواجه از آن منزل بیرون آمدند و اصحاب چنانکه سنت ایشان بود حاضرغائب نشسته بودند. (انیس الطالبین نسخ
حاضرغایبفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهخواندن اسامی شاگردان، کارگران، یا سربازان برای تعیین کردن افراد غایب.حاضرغایب کردن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) = حاضرغایب
غایبلغتنامه دهخداغایب . [ ی ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از غیب و غیبت و غیبوبت و غیاب . لغتی در غائب . (منتهی الارب ). ناپدید. ناپیدا. نهان . پنهان ، مقابل حاضر : دادشان دائم و پیوسته
حاضرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. [مقابلِ غایب] کسی که در جایی حضور دارد.۲. آماده؛ مهیا.۳. موجود.۴. [قدیمی] شهرنشین. حاضر شدن: (مصدر لازم)۱. آماده شدن.۲. حضور یافتن. حاضرِ غایب: (تصوف) حالتی
ناووسیةلغتنامه دهخداناووسیة. [ سی ی َ ] (اِخ ) عنوان مشهور فرقه ای است از شیعه که اتباع عجلان یا عبداﷲناووس بصری اند و امام جعفر صادق را امام حی حاضر غایب و مهدی منتظر و قائم آل مح
ماهرویلغتنامه دهخداماهروی . (ص مرکب ) ماهرو. ماه چهر. ماه چهره : من و آن جعدموی غالیه بوی من و آن ماهروی حورنژاد. رودکی .همه شاه چهر و همه ماهروی همه راست بالا همه راستگوی . دقیقی
وجودلغتنامه دهخداوجود. [ وُ ] (ع مص ) وَجد. جِدَة. وِجدان . یافتن . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || دانستن . (از اقرب الموارد). وجد به معنی عَلِم َ