حاضرجوابیلغتنامه دهخداحاضرجوابی . [ ض ِ ج َ ] (حامص مرکب ) بدون اندیشه جواب دادن . زود پاسخ دادن . بدون اندیشه پاسخ دادن . چگونگی و حالت حاضرجواب : و ابوالاسودمعروف است به حاضرجوابی
حاضرجوابیفرهنگ انتشارات معین( ~. جَ) [ ع - فا . ] (حامص .) 1 - پاسخ دادن بدون اندیشه ، زود جواب گفتن . 2 - بذله گویی .
حاضرجوابلغتنامه دهخداحاضرجواب . [ ض ِ ج َ ] (ص مرکب ) آنکه عادةً جواب فی الحال تواند گفتن . آنکه زود پاسخ کندگفته ای را. آنکه بی اندیشه پاسخ سخن ها گوید. نَقِل . (منتهی الارب ) (تاج
نقللغتنامه دهخدانقل . [ ن َ ق َ ] (ع اِمص ) حاضرجوابی در سخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || جدل . (اقرب الموارد). || (اِ) پَر که ازتیری بر تیری دیگر نهند. ||
کندجوابیلغتنامه دهخداکندجوابی . [ ک ُ ج َ ] (حامص مرکب ) کند بودن در پاسخ دیگران . مقابل حاضرجوابی . (فرهنگ فارسی معین ).
صاعدلغتنامه دهخداصاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن حسن بن عیسی الربعی البغدادی ، مکنی به ابی العلاء. وی از مشاهیر ادبا بود و در علم لغت و نحو و دیگر علوم ادبی ماهر و به حاضرجوابی مشهور.
قاسمخانلغتنامه دهخداقاسمخان . [ س ِ ] (اِخ ) (نواب ...) وی درروزگار دولت نورالدین محمد جهانگیر پادشاه از امرای بزرگ بود و به پایه ٔ والای تقرب سربلندی داشت . اصل وی از سبزوار است و