حاشدلغتنامه دهخداحاشد. [ ش ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حشد. آنکه بچالاکی ناقه را دوشد. || (ص ) خوشه ٔ بسیاربار خرما. ج ، حاشدون . حاشدین . حُشّد.
حاشدلغتنامه دهخداحاشد. [ ش ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن عیسی بخاری معروف به غزال . حافظ و محدث و از اقران بخاری صاحب صحیح است . حاشد ساکن شهر شاش بود. غنجار درتاریخ بخارا از طریق ع
حاشدلغتنامه دهخداحاشد. [ ش ِ ] (اِخ ) ابن جشم بن خیوان بن نوف الهمدانی . از قحطان ، جدی است جاهلی ، و بنی حجور از فرزندان او باشند. (اعلام زرکلی ، از نهایة الارب ).
phantasmدیکشنری انگلیسی به فارسیفانتزی، روح، تصویر ذهنی، حاصل خیال و وهم، تصور خام، شبح، ظاهر فریبنده
اغذونیلغتنامه دهخدااغذونی . [ اَ ] (اِخ ) حاشدبن عبداﷲ قصیر مکنی به ابو عبدالرحمان . و او پسر عبداﷲبن عبدالواحدبن محمدبن عبداﷲبن ایمن اغذونی است . وی از اولاد احنف بن قیس بوده و ب
عریبلغتنامه دهخداعریب . [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن جشم بن حاشد، از بنی همدان ، از قحطان . جدی جاهلی و یمانی بود. فرزندان او بطن هایی را تشکیل داده اند که ازجمله ٔ آنها حجوربن اسلم بن
معدیکربلغتنامه دهخدامعدیکرب . [ م َ ک َ رِ ] (اِخ ) ابن حشم بن حاشد از قبیله ٔ همدان و جد جاهلی یمانی و پدر قبیله ٔ شعب است . (از اعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 182). و رجوع به همین مأخذ ش
یاملغتنامه دهخدایام . (اِخ ) ابن اصفی بن رفع مالک از بنی حاشد ازهمدان ، از قحطانیه . جدی جاهلی است . (از اعلام زرکلی ). بطنی از همدان . (عیون الاخبار ج 2 ص 179 حاشیه ٔ 2).