حاشا و کلالغتنامه دهخداحاشا و کلا. [ وَک َل ْ لا ] (ع صوت مرکب ) ابداً. بهیچوجه : کلاه رفعت و تاج سلیمان بهر کل کی رسد حاشا و کلا. مولوی .|| منزهم از این کار یا فکر.
کلا و حاشالغتنامه دهخداکلا و حاشا. [ ک َل ْ لاوَ ] (ترکیب عطفی ، ق مرکب ) هرگز. هیچوقت . بهیچوجه . ابداً. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اصل دو کلمه ٔ عربی است که هر یک معنی استمرار
حاشا و کلالغتنامه دهخداحاشا و کلا. [ وَک َل ْ لا ] (ع صوت مرکب ) ابداً. بهیچوجه : کلاه رفعت و تاج سلیمان بهر کل کی رسد حاشا و کلا. مولوی .|| منزهم از این کار یا فکر.
حاشالغتنامه دهخداحاشا. (ع ق ) حاش َ. حشی . کلمه ای است که افاده ٔ تنزیه و برأت کند، و آن را در مقام انکار نیز استعمال کنند. صاحب غنیة الطالب گوید: کلمة للتنزیه نحو حاشاللّه ، ا
حاشالغتنامه دهخداحاشا. (ع اِ) گیاهی طبی . حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب گوید: برگش کوچک است و گلش بسرخی زند. صاحب اختیارات بدیعی آرد: مأمون گویند و ثومس نیز خوانند و سعتر الحمار
سنیلغتنامه دهخداسنی . [ س ُن ْ نی ] (ص نسبی ) اهل سنت و جماعت . (برهان ). منسوب به سنت . مقابل شیعی : تا هست خلاف شیعی و سنی تا هست وفاق طبعی و دهری . منوچهری .وین سنّیان که سی
ملطفلغتنامه دهخداملطف . [ م ُ ل َطْ طِ ] (ع ص ) مأخوذ از تازی ، رقیق کننده و نازک کننده . (ناظم الاطباء). || دارویی است که به حرارت معتدل قوام خلط را رقیق تر سازد مثل حاشا و زو