حاشالغتنامه دهخداحاشا. (ع ق ) حاش َ. حشی . کلمه ای است که افاده ٔ تنزیه و برأت کند، و آن را در مقام انکار نیز استعمال کنند. صاحب غنیة الطالب گوید: کلمة للتنزیه نحو حاشاللّه ، ای تذکر لتنزیه المولی تعالی ابتداء وتنزیه من یراد تنزیهه بعد ذلک و ذلک انهم اذا ارادوا تنزیه شخص عن امر قدموا علیه تن
حاشافرهنگ فارسی عمیددر مقام انکار به کار برده میشود؛ مبادا؛ هرگز: ◻︎ حاشا که من از جوروجفای تو بنالم / بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت (حافظ: ۱۹۶).⟨حاشا کردن: (مصدر متعدی) انکار کردن.
حاشالغتنامه دهخداحاشا. (ع اِ) گیاهی طبی . حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب گوید: برگش کوچک است و گلش بسرخی زند. صاحب اختیارات بدیعی آرد: مأمون گویند و ثومس نیز خوانند و سعتر الحمار گویند و روفس گوید پودنه ٔ کوهی است و گویند ورق خرد بیابانی است و گویند برگ سپندان دشتی است آنچه محقق است نوعی از پود
مقدارسنجی 2assayواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] تعیین مقدار کمی یا کیفی اجزای یک ماده [علوم دارویی] تعیین مقدار هریک از اجزای دارویی موجود در فراورده متـ . تعیین مقدار
بالگرد هجومیassault helicopterواژههای مصوب فرهنگستانبالگردی که از آن در جابهجایی نیروهای هجومی خودی برای درگیری با نیروهای دشمن و حمله به آنها یا تصرف و حفظ عوارض حساس منطقة عملیات استفاده میشود
ردة هجومیassault echelonواژههای مصوب فرهنگستانعنصری از واحدها و نیروهای رزمی و هوایی در عملیات آبخاکی که مأموریت ادارة حملة اولیه بر روی مناطق عملیاتی را بر عهده دارد
آتش هجومیassault fireواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آتش که سربازان حملهکننده در هنگام نزدیک شدن به دشمن اجرا میکنند
حاشاکلغتنامه دهخداحاشاک . (ع صوت ) دور باد از تو : پس بگویند بنده را حاشاک مردکی ریش گاو و کون خر است . انوری .مهر از تو توان برید هیهات کس بر تو توان گزید حاشاک . سعدی .تو بحری و هر دو کون خاشاک <b
حاشا عن السامعینلغتنامه دهخداحاشا عن السامعین . [ ع َ نِس ْ سا م ِ ](ع صوت مرکب ) دور از جناب شما. رجوع به حاشا شود.
حاشا و کلالغتنامه دهخداحاشا و کلا. [ وَک َل ْ لا ] (ع صوت مرکب ) ابداً. بهیچوجه : کلاه رفعت و تاج سلیمان بهر کل کی رسد حاشا و کلا. مولوی .|| منزهم از این کار یا فکر.
حاشاکلغتنامه دهخداحاشاک . (ع صوت ) دور باد از تو : پس بگویند بنده را حاشاک مردکی ریش گاو و کون خر است . انوری .مهر از تو توان برید هیهات کس بر تو توان گزید حاشاک . سعدی .تو بحری و هر دو کون خاشاک <b
کلا و حاشالغتنامه دهخداکلا و حاشا. [ ک َل ْ لاوَ ] (ترکیب عطفی ، ق مرکب ) هرگز. هیچوقت . بهیچوجه . ابداً. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اصل دو کلمه ٔ عربی است که هر یک معنی استمرار در نفی را می رساند. و در فارسی بطور ترکیب عطفی و برای تأکید در استمرار نفی بکار می رود. و رجوع به «کلا» و «حاشا» شو
عسل حاشالغتنامه دهخداعسل حاشا. [ ع َ س َ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عسلی که زنبور آن بر درخت حاشا نشسته باشد، و از ادویه ٔ تریاق اکبر است . و محرورین را مضر است . (از مخزن الادویة).