حازمدیکشنری عربی به فارسیاظهار کننده , ادعا کننده , مدعي , ريگ دار , شن دار , ريگ مانند , با جرات , صاحب عزم , ثابت قدم , پا بر جا , مصمم , ثابت , تصويب کردن
حازمفرهنگ مترادف و متضاد۱. بااحتیاط، دوراندیش، باحزم، ملاحظهکار، عاقبتاندیش، محتاط ≠ بیاحتیاط، بیپروا، بیملاحظه ۲. هوشیار، باهوش
حازملغتنامه دهخداحازم . [ زِ ] (اِخ ) محدث است . رجوع به سیرة عمربن عبدالعزیز ص 147 و 201 و 269 شود.
حازملغتنامه دهخداحازم . [ زَ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بجلی کوفی . شیخ طوسی در رجال خود وی را در عداد اصحاب صادق (ع ) آورده گوید وی ساکن بصره بود. و از او روایت داریم . (تنقیح المقال
هازملغتنامه دهخداهازم . [ زِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از هزم . آنکه خوار و ذلیل میکند دشمن را و میشکند آن را و فرار میدهد. (ناظم الاطباء).
هاضملغتنامه دهخداهاضم . [ ض ِ ] (ع ص ) گوارنده . هضم کننده ٔ طعام . (ناظم الاطباء). || شکننده . اینکه میگویند که این طعام هاضم است ، یعنی شکننده و ریزنده است در معده . (آنندراج
حازمه سرلغتنامه دهخداحازمه سر. [زِ م َ س َ ] (اِخ ) حازِمَه دِز موضعی است بمازندران و رابینو گوید این نام را با خَرمَه زَر نزدیک آمل ، مذکور در کتاب ابن اسفندیار باید مقایسه کرد. رج
حازمه کویلغتنامه دهخداحازمه کوی . [ زِ م َ ] (اِخ ) محله ای است در آمل . و علت تسمیه ٔ این محل بدین نام آن است که عبداﷲبن حازم حاکم مازندران در نیمه ٔ دوم مائه ٔ دوم ، یعنی بزمان هار
حازمیلغتنامه دهخداحازمی . [ زِ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن ابراهیم بن حازم المؤذن البخاری الحازمی . یکی از مشایخ وثقات محدثین بخارا. وی ندیم وزیر ابوعلی بلعمی و صاحب سرّ او بود. حازم
حازمیلغتنامه دهخداحازمی . [ زِ ] (اِخ ) الهمدانی . محمدبن موسی بن عثمان بن حازم ملقب به زین الدین و مکنی به ابی بکر، معروف به حازمی همدانی . محدثی شافعی . مولد وی 548 و یا 549و و
حازمیلغتنامه دهخداحازمی . [ زِ ] (اِخ ) یاقوت در معجم البلدان ، از او روایت کند. رجوع به کلمه ٔ هَکِر در معجم البلدان ، و المعرب جوالیقی چ مصر ص 353 شود.
phalansteryدیکشنری انگلیسی به فارسیphalanstery، جامعه کوچک ومستقل اشتراکی، تقسیم جامعه باجزاء کوچک، روابط تعاونی اجتماعی