حاردلغتنامه دهخداحارد. [ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حرد و حرود. که از میان قوم بیک سورود و تنها منزل گزیند. مجرد. || مرد تندمزاج . تندمزاج . ج ، حوارد. || خشم گیرنده .
هاردلغتنامه دهخداهارد. (اِ) نام روز بیست و پنجم از ماههای فارسی . (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 426). در اصل ارد میباشد. رجوع به ارد در همین لغت نامه و مجموعه ٔ ایرانشناسی شماره ٔ 1 ص 5
هاردلغتنامه دهخداهارد. (اِخ ) بیشه ٔ پردرختی در آلمان ، که از طرف شمال تا وژ امتداد می یابد و 680 متر از سطح دریا ارتفاع دارد.
حرادلغتنامه دهخداحراد. [ ح ِ ] (ع مص ) کم شیری شتران . محارده : حراد ابل ؛ کم شیر شدن شتران یا بند آمدن شیر آنها.(منتهی الارب ). حاردت الناقة؛ قل لبنها : فحارد فان مولاک حارد نص