حادث عرضيدیکشنری عربی به فارسیحادثه , سانحه , واقعه ناگوار , مصيبت ناگهاني , تصادف اتومبيل , علا مت بد مرض , صفت عرضي() , شيي ء , علا مت سلا ح , صرف , عارضه صرفي , اتفاقي , تصادفي , ضمني , ع
حادثفرهنگ مترادف و متضاد۱. تازه، جدید، نو ≠ قدیم ۲. اتفاق، پیشامد، واقع، وقوع ۳. آفریده ≠ آفریدگار ۴. مخلوق ≠ خالق
حادث شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. پدیدآمدن، ظاهر شدن، پیدا شدن، ظهور کردن ۲. ایجاد شدن، به وجود آمدن، خلق شدن ۳. رخدادن، به وقوع پیوستن، اتفاق افتادن
حادث شدنلغتنامه دهخداحادث شدن . [ دِ ش ُ دَ] (مص مرکب ) پیش آمدن . روی دادن . اتفاق افتادن . پیداشدن . پدید آمدن . واقع گردیدن . عارض شدن . افتادن . رخ دادن . بنوی پدیدار گشتن . حدو