حاجتمندیلغتنامه دهخداحاجتمندی . [ ج َ م َ ] (حامص مرکب ) نیاز. افتقار.احتیاج : و گفته اند: «حاجتمندی دوم اسیری است ». (قابوسنامه ). باب اول اندر شناختن سبب حاجتمندی مردم و دیگر جانوران بغذا. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
احتیاجفرهنگ فارسی معین( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نیازمند شدن ، حاجتمند شدن . 2 - (اِمص .) حاجتمندی ، نیازمندی . 3 - (اِ.) نیاز، حاجت .
احتیاجفرهنگ مترادف و متضاد۱. حاجت، نیاز ۲. بینوایی، حاجتمندی، فقر، نیازمندی، وسن ۳. اقتضا، ضرورت، لزوم، نیاز، وجوب
چنبلیلغتنامه دهخداچنبلی . [ چَم ْ ب َ ] (حامص ) حاجتمندی و گدایی را گویند. (برهان ) (آنندراج ). گدا را گویند. (جهانگیری ). احتیاج و درویشی و گدایی . (ناظم الاطباء). و رجوع به چنبل شود.