حاجةدیکشنری عربی به فارسیچيز ثابت , اثاثه ثابت , لوازم نصب کردني , نياز , لزوم , احتياج , نيازمندي , در احتياج داشتن , نيازمند بودن , نيازداشتن , خواست , خواسته , خواستن , لا زم داشتن ,
حاجةلغتنامه دهخداحاجة. [ ج ج َ ] (ع ص ) تأنیث حاج ، نعت مونث ازحج . زنی بزیارت خانه ٔ کعبه توفیق یافته . ج ، حواج .