حاتمفرهنگ نامها(تلفظ: hātam) (عربی) به معنی حاکم ، قاضی ، داور ؛ (در اعلام) نام مردی عرب بود که به بخشندگی شهرت داشت .
حاتملغتنامه دهخداحاتم . [ ت ِ ] (اِخ ) ابن مسلم ابی صغیره ٔ قشیری مکنی به ابو یونس . محدث است . شعبه از او روایت کند.
حاتملغتنامه دهخداحاتم . [ ت ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل . محدث است و از جعفربن محمد روایت دارد. رجوع به کتاب المصاحف ص 98 شود.
حاتم آبادلغتنامه دهخداحاتم آباد. [ ت ِ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه قزوین و همدان میان دیان و گوریجان در341 هزارگزی طهران .
حاتم بخشیلغتنامه دهخداحاتم بخشی . [ ت ِ ب َ ] (حامص مرکب ) به تعییر و نکوهش ، عمل بسیار بخشیدن . || اسراف . تبذیر.
حاتم طاییفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ی، جوانمرد، عیار، لوطی، داش، داشمشدی، مرد اهداکنندۀخون، اهداکنندۀ کلیه (عضو، ...)
حاتم بخشیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبخشش فراوان. Δ حاتم مردی از قبیلۀ طی، در حدود سدۀ ششم میلادی، بوده که در سخا و کرم و جوانمردی معروف است.
phalansteryدیکشنری انگلیسی به فارسیphalanstery، جامعه کوچک ومستقل اشتراکی، تقسیم جامعه باجزاء کوچک، روابط تعاونی اجتماعی
حاتم آبادلغتنامه دهخداحاتم آباد. [ ت ِ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه قزوین و همدان میان دیان و گوریجان در341 هزارگزی طهران .
حاتم بخشیلغتنامه دهخداحاتم بخشی . [ ت ِ ب َ ] (حامص مرکب ) به تعییر و نکوهش ، عمل بسیار بخشیدن . || اسراف . تبذیر.
حاتم بخشیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبخشش فراوان. Δ حاتم مردی از قبیلۀ طی، در حدود سدۀ ششم میلادی، بوده که در سخا و کرم و جوانمردی معروف است.
حاتمیلغتنامه دهخداحاتمی . [ ت ِ ] (اِخ ) هروی . عبدالکریم بن احمدمکنی به ابوالفتح (الامیر). محمد عوفی در لباب الالباب گوید: حاتمی که حاتم عهد و حامی ارباب جهد بود بر عوام ولایت ه