حائللغتنامه دهخداحائل . [ ءِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حول و حیل . || متغیراللون . || شتربچه ٔ ماده همینکه از شکم مادر آماده برآمده باشد، و نر را سقب گویند. || خرمابن که سالی با
هائلدیکشنری عربی به فارسیبزرگ , عظيم , هنگفت , ترسناک , سخت , دشوار , نيرومند , قوي , سهمگين , غول , غول پيکر , عظيم الجثه , بي اندازه , گزاف , بيکران , پهناور , وسيع , کلا ن , بسيار خو
هائللغتنامه دهخداهائل . [ ءِ ] (ع ص ) ترساننده . هول هائل ، تأکید است . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). هولناک و شدید و ترساننده ،مشتق از هول . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : نش
حائل نورglare screenواژههای مصوب فرهنگستانهر افزاره یا مانع طبیعی که از آن بتوان برای در امان ماندن چشم راننده در برابر نور چراغ جلوی خودروهای روبهرو استفاده کرد
حائل 1buffer 2واژههای مصوب فرهنگستانمدار یا افزاره یا قطعهای که از برهمکنش ناخواستۀ مدارها یا افزارههای الکتریکی جلوگیری میکند
حائل 2screen 5, shield 1, block 4, pick 1واژههای مصوب فرهنگستاندر بسکتبال، حرکتی که در آن بازیکن مهاجم بین همتیمی و مدافع حریف قرار میگیرد تا موقعیتی را برای آزاد شدن همتیمی دارای توپ یا بدون توپ خود فراهم کند
ام حائللغتنامه دهخداام حائل . [ اُم ْ م ِ ءِ ] (ع اِ مرکب ) ناقه . (المرصع). || مادر بچه ٔ نوزاد. (یادداشت مؤلف ).
ام حائللغتنامه دهخداام حائل . [ اُم ْ م ِ ءِ ] (ع اِ مرکب ) ناقه . (المرصع). || مادر بچه ٔ نوزاد. (یادداشت مؤلف ).