جیحونلغتنامه دهخداجیحون . [ ج َ ] (اِخ ) نهر بلخ که بخوارزم منتهی میشود. (منتهی الارب ). آمویه . آبی است میان خراسان و ماوراءالنهر نزدیک بلخ . (آنندراج ). رود بزرگ ترکستان که از
جیحونلغتنامه دهخداجیحون . [ ج َ ] (اِخ ) آقای محمد یزدی تاج الشعرا، از شعرای مشهور است . او راست : مرا ترکی است مشکین موی و نسرین بوی و سیمین برسهالب مشتری غبغب هلال ابرو و مه پی
جیحونلغتنامه دهخداجیحون . [ ج َ ] (اِخ ) جیحان . جاحان . جهان . رودی است در شام . رجوع به جیحان شود.
جیهونلغتنامه دهخداجیهون . [ ج َ ] (اِخ ) جیحون . نام رود معروف در ترکستان ، آنرا بفارسی آمودریا و در زمان قدیمتر وخشاب میگفتند که به یونانی همین کلمه ٔ ایرانی را به شکل اوخسوس بر
جیحونیلغتنامه دهخداجیحونی . [ج َ ] (ص نسبی ) منسوب به جیحون . || آنکه در اطراف جیحون سکونت دارد. ج ، جیحونیان : چه دانند جیحونیان قدر آب ز واماندگان پرس در آفتاب .سعدی .
پوزهپارویی جیحونیPseudoscaphirhynchus kaufmanniواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ تاسماهیان و راستۀ تاسماهیسانان و بالاراستۀ شعاعیداران که بزرگترین گونه این جنس است
جیحونیلغتنامه دهخداجیحونی . [ج َ ] (ص نسبی ) منسوب به جیحون . || آنکه در اطراف جیحون سکونت دارد. ج ، جیحونیان : چه دانند جیحونیان قدر آب ز واماندگان پرس در آفتاب .سعدی .
فربرلغتنامه دهخدافربر.[ ف َ ب َ ] (اِخ ) شهرکی است بین جیحون و بخارا. از این شهر تا جیحون قریب یک فرسخ مسافت است . این محل به رباط طاهربن علی معروف است . (از معجم البلدان ) (مرا
نهرلغتنامه دهخدانهر. [ ن َ ] (اِخ ) جیحون .- ماوراءالنهر ؛ آن سوی جیحون از جانب مشرق . (یادداشت مؤلف ).
دایتیکلغتنامه دهخدادایتیک .(اِخ ) (رود) آمویه . جیحون . رجوع به آمویه و جیحون ورجوع به دایتی و فرهنگ ایران باستان ج 1 ص 71 شود.
گیحونلغتنامه دهخداگیحون . [ گ َ ] (اِخ ) تحریری از جیحون باشد. مؤلف سرزمینهای خلافت شرقی نویسد: معلوم نیست اعراب اسم جیحون و سیحون را از کجا گرفته اندولی دور نیست از یهودیان اقت