جبابیرلغتنامه دهخداجبابیر. [ ج َ ] (ع اِ) ج ِ جَبّاره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به جَبّاره شود.
زبوبرلغتنامه دهخدازبوبر. [ زَ ب َ ب َ ] (ع اِ) اخذه بزبوبره ؛ گرفت او را همه . (تاج العروس ). گویند: اخذ بزبوبره هرگاه چیزی باقی نگذارد (یعنی همه را بگیرد) و شاید زبوبر محرف از زنوبر باشد. (متن اللغة).
دزدفرهنگ مترادف و متضادجیببر، حرامی، راهزن، سارق، شبرو، طرار، عیار، غارتگر، قاطعالطریق، قطاعالطریق، دستکج