جگرگوشهلغتنامه دهخداجگرگوشه . [ ج ِ گ َ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) پاره ای از جگر باشد. || کنایه از فرزند هم باشد. (برهان ) : آن جگرگوشه همان شد که من اول گفتم که چو شوید لبش از شیر جگرخواره شود. کمال خجندی (از آ
زیرپوشهundercoatواژههای مصوب فرهنگستان1. پوشهای که در بین سطح آسترخورده و لایۀ نهایی قرار دارد 2. هرنوع آستری (primer) که دارای رنگ است
جراشعلغتنامه دهخداجراشع. [ ج َ ش ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جُرشع، به معنی شتر و اسب بزرگ شکم . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
جراشةلغتنامه دهخداجراشة. [ ج ُ ش َ ] (ع اِ) درشتی که بیفتد از چیزی که آنرا بکوبند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آن چیز درشتی که از چیزی بهنگام کوبیدن بیفتد. درشتی آنچه بیفتد. (از اقرب الموارد). درشتی آنچه بیفتد از چیزی که آن را بکوبند بعد از بیختن . و در تداول فارسی نخاله گویند. (
جراصیةلغتنامه دهخداجراصیة. [ ج ُ ی َ ] (ع ص ) مرد سطبر. || شتر نر سخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
زاویه ٔ کبدلغتنامه دهخدازاویه ٔ کبد. [ ی َ / ی ِ ی ِک َ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جگرگوشه . (دهار).
کالا آب کردنلغتنامه دهخداکالا آب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قیمت زیاده از ارزش گفتن . (آنندراج ). بنجل آب کردن : بها کم است جگرگوشه های اشک مراکه گفته بود که کالای خویش آب کنم . نادم گیلانی (از آنندراج ).رجوع به آب کردن شود.
خصالیلغتنامه دهخداخصالی . [ خ َ ] (اِخ ) حسن بیک . از شعرای ایران و اصل او از ترکان جغتای است که در خراسان نشو ونما کرده است و این بیت از اوست :یک شیشه ٔ می آرید ز ایران سوی توران تا خون جگرگوشه ٔ کاوبین ببندم .(از قاموس الاعلام ترکی ج 3
فرزندفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت نسل، بچه، زاد، ولد، صبی نوه، نبیره، نتیجه، ندیده پسر، پور، ابن، دختر، دخت، بنت، جگرگوشه، نورچشم، نورچشمی، [◄ عزیز 890]، آقازاده، ببه دختربچه، پسربچه، جوان جوجه، بچۀحیوانات ◄ حیوان جوان