جگرگوشهلغتنامه دهخداجگرگوشه . [ ج ِ گ َ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) پاره ای از جگر باشد. || کنایه از فرزند هم باشد. (برهان ) : آن جگرگوشه همان شد که من اول گفتم که چو شوید لبش از شیر جگ
پروهلغتنامه دهخداپروه . [ پ َرْ وَ / وِ ] (اِ) هر چیزی که در تاخت و تاراج و جنگ و شبیخون از دشمن بدست آرند. هرچه در کارزار از دشمن گیرند. غنیمت فیی ٔ : آن جگرگوشه ٔ یاقوت که از
ذؤب الشعراءلغتنامه دهخداذؤب الشعراء. [ ذُءْ بُش ْ ش ُ ع َ ] (ع اِ مرکب ) و در استعارت ، تعارف شرط بود. چه غرابت استعارت هم چون غرابت الفاظناخوش بود. مثلا فرزند را جگرگوشه خوانند و متع
زاویه ٔ کبدلغتنامه دهخدازاویه ٔ کبد. [ ی َ / ی ِ ی ِک َ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جگرگوشه . (دهار).
خصالیلغتنامه دهخداخصالی . [ خ َ ] (اِخ ) حسن بیک . از شعرای ایران و اصل او از ترکان جغتای است که در خراسان نشو ونما کرده است و این بیت از اوست :یک شیشه ٔ می آرید ز ایران سوی تورا
کالا آب کردنلغتنامه دهخداکالا آب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قیمت زیاده از ارزش گفتن . (آنندراج ). بنجل آب کردن : بها کم است جگرگوشه های اشک مراکه گفته بود که کالای خویش آب کنم . نادم