جارجاریةلغتنامه دهخداجارجاریة. [ ] (اِخ ) قریه ای است نزدیک به شط بغداد مابین مشرق و جنوب بغداد. از جارجاریة تا شهر بغداد بخط مستقیم پانزده فرسخ است . (مرآت البلدان ج 4 ص 43).
پرجگرفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدلیر؛ پرجرئت؛ پردل؛ دلاور؛ جگردار: ◻︎ پیش از این شاه تو را جنگ نفرمود همی / تا بدید آنکه تو چون پردلی و پرجگری (فرخی: ۳۷۸).
بادللغتنامه دهخدابادل . [ دِ ] (ص مرکب ) شجاع و دلاورو صاحبدل . (ناظم الاطباء). پردل . دلیر : همه بتیغ گرفته ست وز شهان ستده ست شهان بادل جنگ آور و بهوش و بهنگ . فرخی .پادشاه با
تلاشلغتنامه دهخداتلاش . [ ت َ ] (ترکی ، اِ) بمعنی سعی و جستجو از لغات ترکی وتالاش بر وزن شاباش ، خواندن غلط مگر نوشتن درست . بعضی گمان برند که لفظ تلاش عربی است و برای معنی تلاش
دامن سوارلغتنامه دهخدادامن سوار. [ م َ س َ ] (ص مرکب ) سوار بر دامن . کنایه است از طفلی که دامن قبا و جامه از میان دو پای خود برآورد و خود را سوار پندارد و بازی کند. (از آنندراج ). ک