جک بارگیریloading jackواژههای مصوب فرهنگستانجکی که بعد از استقرار ماشین بارزن برای ثابت نگه داشتن آن باز میشود و بر روی زمین قرار میگیرد
واماندگی جکjack stallواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن بار آئرودینامیکی وارد بر سطح بر نیروی فعالگر غلبه میکند
جیک جیکلغتنامه دهخداجیک جیک . (اِ صوت ) آواز مرغان را گویند. (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). آواز اقسام جانوران و مرغان باشد. (برهان ) : چیست این باغ نزد پررشکان جز مگر جیک جیک گنجشکان ؟ سنائی .|| سخنی که فهمیده نشود. کلام غیرفصیح
بالا بردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت جک زدن، ازجابرداشتن، ازخاک برداشتن، برگرفتن، بلند کردن، برداشتن، برخیزاندن، برانگیختن، بلندکردن، بالا کشیدن، نصب کردن، برافراشتن، آهیختن، نگاه داشتن ترقی دادن، بهتر کردن سوارکردن، حمل کردن بهبالا پرت کردن، پرت کردن
رافعةدیکشنری عربی به فارسیماهيخوار بزرگ وابي رنگ , جرثقيل , باجرثقيل بلند کردن ياتکان دادن , درازکردن (گردن) , بالا بردن , بلند کردن , بر افراشتن , عمل بالا بردن , عمل کشيدن , مقدار کشش , خرک(براي بالا بردن چرخ) جک اتومبيل , سرباز , جک زدن
جکلغتنامه دهخداجک . [ ج َ ] (اِ) جنبانیدن ماست و جغرات باشد در مشکی یا سبویی تامسکه و کره ٔ آن از دوغ جدا شود. (برهان قاطع). جنبانیدن جغرات با چوب . (انجمن آرای ناصری ). جنبانیدن جغرات در مشک یا سبو. (شرفنامه ٔ منیری ). || برات و به این معنی با جیم فارسی هم گفته اند . || شب پانزدهم شعبان را
جکلغتنامه دهخداجک . [ ج َ ] (انگلیسی ، اِ) دستگاهی است اهرمی که برای بالا بردن و بالا نگه داشتن اتومبیل و ماشینهای سنگین نظیر آن هنگام تعمیر یا جابجا کردن افزارهای زیرین ، در زیر اتومبیل و جز آن نصب میکنند.
جکلغتنامه دهخداجک .[ ج ِک ک ] (ع اِ) فرورفتگی است مانند زاویه ٔ منفرجه در دیوار که به خارج میل دارد. مقابل رِخ ّ. (دزی ).
جکفرهنگ فارسی عمید۱. دستگاه کوچک اهرمی که برای بالا بردن و بالا نگاهداشتن چیزهای سنگین از قبیل ماشینها و اتومبیلها هنگام تعمیر یا عوض کردن ادوات آنها در زیر ماشین میزنند.۲. وسیلهای در موتورسیکلت و دوچرخه برای ایستاده نگهداشتن آن در هنگام توقف.
درجکلغتنامه دهخدادرجک . [ دَ ج َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقعدر 250هزارگزی جنوب کهنوج و دوهزارگزی جنوب راه مالرو جقین به میناب . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
درجکلغتنامه دهخدادرجک . [ دَ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 255هزارگزی جنوب کهنوج و سه هزارگزی جنوب راه مالرو بیابان به انگهران . آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir=
درجکلغتنامه دهخدادرجک . [ دُ ج َ ] (اِ مصغر) مصغر درج ، پیرایه دان زنان . درج . (دهار). رجوع به دُرج شود.
درفنجکلغتنامه دهخدادرفنجک . [ دَ ف َ ج َ ] (اِ) کابوس بود که شب در خواب بر مردم نشیند. (لغت فرس اسدی ). گرانی که در خواب بر مردم افتد و آنرا به عربی کابوس خوانند. (برهان ) (آنندراج ). حکما گویند ماده ٔ سودائی است که در خواب بسبب آن ماده چنان نماید که شخصی مهیبی یا جانوری قصد او کرده و او را نه
کجکلغتنامه دهخداکجک . [ ک َ ج َ ] (اِ) کژه . کژک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). آهنی باشد سرکج و دسته دار که فیلبانان بدان فیل را به هر طرف که خواهند برند و آن بمنزله ٔعنان است . (برهان ). آهنی باشد که پیلبانان بر سر پیلان زنند که به آرام برود. انکژ، که مخفف آهن کج است .(از آنندراج ). آهنی باشد