جکرلغتنامه دهخداجکر. [ ج َ ک َ ] (از هندی ، اِ) گرد و خاک .(برهان ). خاک . (ناظم الاطباء). || باد شدید با باران . (ناظم الاطباء). || فارسی شده ٔ لفظ هندی است که اصلش جهکر است و
جکرلغتنامه دهخداجکر. [ ج َ ک َ ] (ع مص ) حاجتمند شدن . (منتهی الارب ). || اصرار ورزیدن در بیع. (اقرب الموارد) || غضبناک کردن . خشمگین ساختن . (دزی ).
جکرلغتنامه دهخداجکر. [ ج َ ک ِ ] (ع ص ) مزاحم . مصدع موذی . آزاررساننده . || سرکش . نافرمان . کسی که دوست دارد مخالف میل دیگری رفتار کند. (دزی ).
ژکرلغتنامه دهخداژکر. [ ژُ ک ِ ] (فرانسوی ، اِ) ورقی است از اوراق بازی قمار که صورت شیطانکی بر آن است و به فارسی آن را شوخ نامند.
جکرانلغتنامه دهخداجکران . [ ج ُ ] (اِخ ) از دیه های سیستان است و ابومحمد الحسن بن فاخربن محمد کرابیسی از آنجاست . (معجم البلدان ).
جکرمشلغتنامه دهخداجکرمش . [ ] (اِخ ) از امراء سلاجقه که در زمان سلطان ملکشاه بن الب ارسلان ولایت موصل داشت . رجوع شودبه تاریخ گزیده چ امیرکبیر ص 437 و ابن اثیر ص 142 و 155 و 176
جکرةلغتنامه دهخداجکرة.[ ج َ رَ ] (ع مص ) اصرار کردن . لجاجت ورزیدن . (تاج العروس ). || (اِ) حاجت . (منتهی الارب ). || مجاجة. آب دهان . خدو. (از اقرب الموارد).
جارملغتنامه دهخداجارم . [ رِ ] (ع ص ) درونده . || فراهم آورنده . ج ، جُرّم ، جُرّام . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
جکرانلغتنامه دهخداجکران . [ ج ُ ] (اِخ ) از دیه های سیستان است و ابومحمد الحسن بن فاخربن محمد کرابیسی از آنجاست . (معجم البلدان ).
جکرمشلغتنامه دهخداجکرمش . [ ] (اِخ ) از امراء سلاجقه که در زمان سلطان ملکشاه بن الب ارسلان ولایت موصل داشت . رجوع شودبه تاریخ گزیده چ امیرکبیر ص 437 و ابن اثیر ص 142 و 155 و 176
جکرةلغتنامه دهخداجکرة.[ ج َ رَ ] (ع مص ) اصرار کردن . لجاجت ورزیدن . (تاج العروس ). || (اِ) حاجت . (منتهی الارب ). || مجاجة. آب دهان . خدو. (از اقرب الموارد).