جولقلغتنامه دهخداجولق . [ ج َ / جُو ل َ ] (اِ) درختی است خاردار غیر دار شیسعان . (منتهی الارب ). دار شیشعان . (فرهنگ فارسی معین ).
جولقلغتنامه دهخداجولق . [ ل َ ] (اِ) جولخ است که بافته ٔ پشمینه باشد، و بفتح اول و کسر ثالث هم گویند. (برهان ). رجوع به جولخ و جوالق شود.
جولقفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. پارچۀ پشمی خشن که از آن خرجین و جوال درست میکردند.۲. جامۀ پشمی خشن که درویشان و قلندران بر تن میکردند.
جولقیلغتنامه دهخداجولقی . [ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به جولق . قلندر شال پوش باشد، و بفتح اول و کسر ثالث هم آمده . (برهان ). ژنده پوش و قلندر پشمینه پوش . (غیاث اللغات ) : ناگهانی ج
جولقیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهقلندر؛ پشمینهپوش: ◻︎ جولقیای سربرهنه میگذشت / با سرِ بیمو چو پشتِ طاس و طشت (مولوی: ۴۵).
جالقلغتنامه دهخداجالق . (اِخ ) یکی از بخش های چهارگانه شهرستان سراوان . این بخش در شمال خاوری سراوان و کنار مرز پاکستان واقع و حدود آن بشرح زیر است : از طرف شمال و خاور به مرز پ
جالقانلغتنامه دهخداجالقان . [ ل ِ ] (اِخ ) شهری از شهرهای سیستان و بعقیده ٔ بعضی از نواحی بُست است و دارای بازارهای آباد و نعمت فراوان باشد. (معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ). ظاهرا
جولقیلغتنامه دهخداجولقی . [ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به جولق . قلندر شال پوش باشد، و بفتح اول و کسر ثالث هم آمده . (برهان ). ژنده پوش و قلندر پشمینه پوش . (غیاث اللغات ) : ناگهانی ج
جولقیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهقلندر؛ پشمینهپوش: ◻︎ جولقیای سربرهنه میگذشت / با سرِ بیمو چو پشتِ طاس و طشت (مولوی: ۴۵).
جولاهلغتنامه دهخداجولاه . (ص ، اِ)جولاهه . جولاهک . جولخ . جوله . جولهه . جولق . جولقی . بافنده . نساج . (فرهنگ فارسی معین ) (برهان ) : بر فلک بر، دو شخص پیشه ورنداین یکی درزی آن