جوقلغتنامه دهخداجوق . (اِ) چوق . جوخ . چوخ . گروه . دسته (انسان و حیوان ). || گروهی از سوار و پیاده . فوج . || (ص ) بسیار. کثیر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به جَوق شود.
جوقلغتنامه دهخداجوق . [ ج َ ] (معرب ، اِ) مطلق جماعت از جن و انس و گروه مرغان و جز آن . (آنندراج ). کل قطیع من ای غانی هم واحد. (ذیل اقرب الموارد) : هر کجا باشند جوق مرغ کوربر
جوغلغتنامه دهخداجوغ . (اِ) بروزن دوغ ، چوبی را گویند که در وقت زراعت کردن بر گردن گاو نهند. (برهان ). رجوع به جغ و یوغ و جه شود.
جوغفرهنگ انتشارات معین(اِ.) 1 - چوبی که روی گردن جفت گاو می گذاشتند و گاوآهن را بدان می بستند تا زمین را شیار زده و شخم کنند. 2 - جوی آب .
جوغفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهچوبی که روی گردن جفت گاو میگذارند و گاوآهن را به آن میبندند و زمین را شخم میزنند؛ یوغ.
جوق جوقلغتنامه دهخداجوق جوق . (ق مرکب )دسته دسته . گروه گروه . دسته بدسته : بعد از آن جبرئیل و ملائکه و مهاجر و انصار بر وی [ پیغمبر ] نماز کردند جوق جوق . (مجمل التواریخ ). || بسی
جوقةدیکشنری عربی به فارسیدسته سرايندگان , کر , بصورت دسته جمعي سرود خواندن , هم سرايان , هم سرايي کردن , دسته خوانندگان , نغمه سرايان هم اهنگ
جوقه ٔ کدخدا ابوطالبلغتنامه دهخداجوقه ٔ کدخدا ابوطالب . [ ق ِ ی ِ ک َ خ ُ اَ ل ِ ] (اِخ ) تیره ای از ایل بیرانوند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 67).
جوق جوقلغتنامه دهخداجوق جوق . (ق مرکب )دسته دسته . گروه گروه . دسته بدسته : بعد از آن جبرئیل و ملائکه و مهاجر و انصار بر وی [ پیغمبر ] نماز کردند جوق جوق . (مجمل التواریخ ). || بسی