جوشدیکشنری فارسی به عربیانفجار , انفعال , بثرة , تدفق , ثرثرة , خميرة , دفق , طفح , غليان , لحام , لحيم
جوش درزseam weldواژههای مصوب فرهنگستانجوش پیوستهای که بین دو قطعۀ روی هم و در یک سطح، از یک یا چند دکمۀ جوش، بهوسیلۀ گرمایش مقاومتی و اعمال فشار ایجاد میشود
توالی طولیlongitudinal sequenceواژههای مصوب فرهنگستانترتیبی که در آن گذرهای جوش یک جوش پیوسته در طول ایجاد میکنند
گذر جوشweld pass, weld runواژههای مصوب فرهنگستانتکعبور اسباب جوشکاری در طول یا عرض قطعه که در طی آن فلز جوش بهطور پیوسته ذوب میشود
جوشکاری قوسی گازمحافظgas metal arc welding, GMAW, MIG/MAG, welding, inert gas metal arc welding, CO2 welding2واژههای مصوب فرهنگستاننوعی جوشکاری قوسی بدون اعمال فشار که بین سیم جوش فلزی پیوسته و حوضچۀ جوش قوس ایجاد میشود و حفاظت از فلز مذاب با استفاده از گاز خنثی انجام میشود
تقطیر پیوستهcontinuous distillationواژههای مصوب فرهنگستانیکی از روشهای جداسازی که در آن خوراک بهطور پیوسته به ظرف وارد میشود و جوش میآید تا تقطیر شود