جور کردندیکشنری فارسی به انگلیسیadjust, accommodate, accord, assort, class, fit, harmonize, mate, scrape, sort, suit, tailor, true
جور کردنلغتنامه دهخداجور کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هر چیزی را جای مناسب خود قرار دادن . هر چیز را نزد متناسب خود جای دادن : جور کردن اجناس و امتعه ؛ کالاها و جنس های لازم و مناسب
اخلطدیکشنری عربی به فارسیجور کردن , طبقه بندي کردن , مناسب بودن , هم نشين شدن , ممزوج شدن , اميختن , بخاطر اوردن , ذکر کردن , مخلوط کردن
ستم کردنفرهنگ مترادف و متضادجور کردن، جفا کردن، تعدی کردن، ظلم کردن، بیدادگری کردن، تطاول کردن، آزار کردن